يكشنبه ۱۱ شهریور ۹۷
سلام...
دیروز رفتیم باشگاه...
باز ارشد کلاس بودم وبچه ها هم نسبتا خوب بودن:))
استاد یه قسمت دیگه هم از فرم جدید رو بهم یاد داد...واییی که من چقدر این فرم رو دوست دارم
موقع دویدن یکی از بچه ها پیچید جلوم و پام گیر کرد بهش.نزدیک بود بیفتم که یکی از مشکی ها رو نگه داشتم وبعد ازش معذرت خواهی کردم...
اومدیم خونه، پام کبود شد...انگشتش:(
خلاصه که اتاقمونو مرتب کردم و داییم اینا زنگ زدن که به دلایلی اومدن تهران وشب قراره پیش ما بمونن:))
وااایییکه چقدر خوشحال شدم
الان هم دارم با بابام میرم دنبال مامان بزرگم...
روز وشبتون عااالیان شاءالله:))
در پناه حق...
یاعلی...