سلام...
امروز رفته بودم یه جایی کار داشتم...!
یکم که منتظر موندم دیدم یه خانومه از جلوی یکی از این باجه ها رد شد و دقیقا همون موقع که داشت از اونجا رد میشد یکی از اون مسئلین که داشت با همکار خودش رف میزد گفت:عین گاو بالا سر آدم می ایستن آدم نمیدونه چی کار کنه...(اشاره به شخصی که در موردش صحبت میکردن)
اون خانومه که داشت رد میشد به خودش گرفت وشروع کرد دااااد وبیداااد کردن که: (اونهایی که نارنجین صحبت های اون باجه داره س)
_بذار از در برم بیرون بعدا بگو گاو...اصا گاو جد وآبادته... (باجه دار هم هی داد میزد که بابا من باتو نبودم...)
گاو خودتی...کارمندای ماروباش...
_شهروندای مارو باش...
_واسه چی به من میگی گاو...؟!
_من باتو نبودم ولی اصا اگر هم با تو بودم حقت بود...
این وسط یکی از مردم به اون خانومه که مشتری بود گفت:خانوم با شما نبودن...!
خانومه:
میدونم با من نبود............ولی میتونست با من باشه.....
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ..........
یعنی اینا داد میزدن من زیر زیرکی میخندیدم...
پ ن:میدونم با من نبود...ولی میتونست بامن باشه...
#دعوای_الکی
#میتونست_با_من_باشه
شب وروزتون بی دعوا...
یاحسین...