پیش از اینها...:
پیش از اینها، فکر میکردم خدا
خانه ای دارد میان ابر ها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس وخشتی از طلا
پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره،پولکی از تاج او
رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان ،نعره ی توفنده اش
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
آن خدا بی رحم بود وخشمگین
خانه اش در آسمان،دور از زمین
بود،اما در میان ما نبود
مهربان وساده وزیبا نبود
در دل او، دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسید از خود از خدا
از زمین از آسمان از ابر ها
زود می گفتند:«این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خطاست»
نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
پیش از اینها،خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
تا که یک شب،دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه،دریک روستا
خانه ای دیدیم،خوب وآشنا
زود پرسیدم:«پدر اینجا کجاست؟»
گفت:«اینجا خانه ی خوب خداست»
گفت:«انجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت،نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد
با دل خود گفت وگویی تازه کرد»
گفتمش:«پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟اینجا در زمین؟»
گفت:«آری خانه ی او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان وساده وبی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
عادت او نیست خشم ودشمنی
نام او نور ونشانش روشنی»
تازه فهمیدم:خدایم این خداست
این خدای مهربان وآشناست
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر
می توانم بعد از این ، با این خدا
دوست باشم،دوست،پاک وبی ریا
به قول پرستو،قیصر امین پور
#قیصر_امین_پور
#پیش_از_اینها
#به_قول_پرستو
روز وشبتون قشنگ...
یاحسین...