خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

این هم می گذرد...

سلام...

امروز امتحان داشتیم...:(

هرچی بلد بودم نوشتم و لی خب فقط یک دور خونده بودم...


زنگ اول علوم داشتیم...

معلممون درس تنظیم عصبی رو تموم کرد وبلا فاصله رفت سراغ فصل بعدی یعنی حس وحرکت...

یک عالمه واسه علوم نقاشی داریم که من عاااشق نقاشیم...:)

سال پیش وقتی نقاشی های قلب رو می کشیدیم من اصلا عشق می کردم...:)



و دوباره دبیر ریاضی...:

امروز صمیمی ترین دوستم یعنی زینب که مشق های ریاضیشو جوری نوشته بود که مورد پسند معلم ریاضیمون واقع نشد...!

آخه بعضی از جاهای کتاب معادله هارو به صورت دوتا ستون کنا رم می نویسن یعنی این شکلی:


.......................        (این اولین معادله)        ........................    (این دومین معادله)


.......................   (این سومین معاله )     ........................    (این چهارمین معادله)


والی آخر...

دبیرمون گفته که نباید این ستون هارو روبه روی هم بنویسیم وباید همشو زیر هم بنویسیم که جا بشه...


زینب دید که همه ی اینها فقط یک یا دو کلمه جواب دارن و ستونی کنار هم نوشت...(اینم بگم که کلا اگه به خواست معلمه عمل کنیم دفترمون پر میشه بدون اینکه چیز زیادی توش نوشته باشیم...)


خلاصه که معلمه این رو دید و به زینب گیر داد که(اول بگم که زینب یه مدت یه زیارتی رفته بود و به مدت یه هفته نتونست بیادمدرسه):

می خوای دفترت رو پاره کنم؟!

فکر کردی تو تافته ی جدا بافته ای؟!

اگه خودتو از بقیه ی بچه خیلی سر تر میدونی چرا اومدی اینجا؟!برو مدرسه تیز هوشان...!


خلاصه که زینب خییلی دلش شکست ...کلا دمق بود...

و دوباره سر زنگ ادبیات با معلم معرکه مون دلتنگی هامون رفع شد...:)


پ ن:مامان زینب امروز اومده بود مدرسه که با معلم ریاضیه حرف بزنه،زینب می دونست که قراره بیاد ولی وقتی موقع زنگ تفریح رفتیم پایین ندیدیمش...وقتی زنگ تفریح تموم شد و داشتیم میومدیم بالا دیدممامانش داره خیلی تند میره به سمت در خروجی مدرسه...به زینب گفتم مامانت داره میره...دنبالش رفتیم ولی بهش نرسیدیم...به نظر می رسید که مامانش عصبانیه...:(



#معلم_ مسخره

#امتحان_ مزخرف

#تاساعت_چهارونیم_صبح_بیداری

#خسسسستگیییی

#نتیجه_نگرفتن_از_زحمت



روز هاتون همیشه به بهترین شکل...روز های مزخرفتون حذف...


یاعلی...



۲ ۰
سلام
۰۷ آذر ۱۶:۰۳
موفق باشی تو اهدافت
بهم سر بزن اگه وقت کردی

پاسخ :

ممنون همچنین...:)
حتما...
Parad ox
۰۷ آذر ۱۷:۰۸
کاش میشد بعضی معلما رو خفه کرد!!! ( خشنِ درونم زد بیرون :)) )
خب شماها چرا ساکتین جلوش؟ همه تون باهم بزیزین سرش ، برین به معاون یا معلم خوبه تون بگین بدیاشو  ، باهاش دعوا کنین ( البته نه تکی چون اصلا نتیجه نمیده! ) .‌‌‌ هشتمین دیگه؟ پس قطعا می‌تونین حالیش کنین چی‌به چیه! 


پاسخ :

خخخخ...ماشاءالله خشن درونتون چه خوب هم فوران کرد...:)))
اگه بهش چیزی بگیم تمام جد وآبادمونو می کشونه مدرسه...:(
به اون مهلم خوبه مون هم گفتم...
همین جلسه ی پیش گفتم به خاطر همین هنوز کاری نکرده...!
درضمن بچه هامون اینقدر پایه ونترس نیستن...متحد هم نیستن...این از بدیهای کلاسمونه!
پریسا سادات ..
۰۷ آذر ۱۷:۳۲
این نیز بگذرد...
به امید روزای خوب...:)

پاسخ :

درسته...
به امید روز های عالی ...
ان شاءالله این امید ها به واقعیت تبدیل شن...:)
صاد نون
۰۹ آذر ۰۲:۱۰
دلم میخاد معلم ریاضیتونو بزنم!!!😕😑😑😑😑

پاسخ :

بیابیا...
منم همراهیت میکنم:)))
پسته خانوم
۲۴ آذر ۰۰:۴۰
خب خب 
کار معلمتون خوب نبود
البته باید داستانو از زبون اون هم شنید
ولی همین جاهاست که باید یاد بگیرید با یه آدم دیکتاتور و خشن چطور برخورد کنید!
و همچنین اطاعت پذیری رو
تنوع خوبه، خلاقیت و شجاعت 
ولی گاهی فقط باید بگید چشم!
اینجور مواقعه ک بهتون یاد میده چطور با ادمهای مختلف زندگی کنید و در عین حال احترام و منزلتتون رو حفظ کنید

پاسخ :

آره درسته:)
ممنونم پسته جونم:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان