خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

زبان انگلیسی...

سلام...

باید الان برم مونولوگ زبان بنویسم...ولی هیچییییییی به ذهنم نمیاااااد که نمیااااد...:((((

یعنی رسما ذهنم شده یک صفحه ی سفید سااااده ی ساااده...

 

پ.ن:با خواهرزاده م دارم تصویری حرف میزنم میگه خاله حالا عروسک هاتو نشونم بده ببینمشون...:))))))))

دلش برا عروسک هام تنگ شده...^...^

 

ذهنتون رنگی...

 

یاعلی...

۳ ۰
بهار ...
۱۸ آبان ۲۳:۰۹

جونم خواهر زاده🥰😍😍

پاسخ :

^...^
جانه...جان:)
سکوت محض
۱۸ آبان ۲۳:۲۸

هم :)

پاسخ :

:|
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان