خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

ولی

۰ نظر

باشه ولی وقتی مهمون میاد براتون بذارید کار کنه، نه که ازش کار بگیرید، ولی اگر خودش گفت بهش یه کار بدید؛ خیلی حس بدیه بشینی و صاحبخونه جلوت هی خم و راست شه سفره بذاره.

 

باشه ولی من به هر حال از رومبلی بدم میاد، چه یه پارچه ساده باشه و چه چین واچین بدوزن.

۵ ۰

گاهی

۰ نظر

بعضی وقتا دلم واسه مطلب گذاشتم تو وب تنگ میشه ولی حرفی واسه گفتن ندارم😑

۱ ۰

خوشحالی❤

۱ نظر

خبری که تا عمق وجودتو خوشحال میکنه...وقتی میشنویش از شدت ذوق و هیجان دستات میلرزه و قلبت تند میزنه...خبری که وقتی دریافتش میکنی تا آخر روز هرموقع بهش فکر میکنی خستگیت در بره و شاد بشی...خبری که همه ی غم و غصه هاتو از ذهنت ببره...

 

براتون همچین خبری رو آرزومندم❤

 

الحمدلله علی کل حال🌺

 

یاعلی مدد...

۴ ۰

اینجولمی

۰ نظر

سلام.

امروز حدودا ۳_۴ قسمت سریال ۲۱_۲۵ ساله رو دیدم.

بعضی وقتا اینجوری میرم تو فاز یه سریال، بعد تا شب دیگه حوصله هیچ کاری رو ندارم، بعضی وقتا هم یه سریال رو شروع میکنم و اونقدر ادامه نمیدم و قسمت ها رو دیر به دیر میبینم که اصلا فازش میره.

البته حالت میانه ای هم هست.

ولی دومی رو ترجیح میدم، بیشتر انرژی دارم و بهتر میتونم برنامه ریزی کنم.البته اگه اینستا رو تو اون مدت کنار بذارم)خیلی کم پیش میاد زیاد بگردم تو اینستا، ولی وقتی اینجوری میشه خیلی اعصابم خرد میشه😠

 

وقتایی که چند روز کلا خیلی کم میرم سراغ گوشی اصلا بهترین زمان های زندگیمن، خیلی خوب میتونم برنامه ریزی کنم واسه زمانم و...

 

+اینجولمی اسم یکی از دوستان مجازی شخصیت اصلی سریالیه که گفتم.

+الان حال هیچ کاری رو ندارم😖

 

سرحال و شاداب باشید🌺

 

یاعلی مدد...

۲ ۰

اینترنت😁

۳ نظر

می خواست واسه خودش نت بگیره از ساعت ۲ تا ۷ صبح که دانلود هاشو اونموقع انجام بده.

۳۰ گیگ ۳۰ روزه نت گرفت و ۴ گیگ دانلود کرد.

بعدا کاشف به عمل اومد که اشتباهی اونو واسه من گرفته و نت عادی خودش تموم شد😂😂😂

۵ ۰

طنز😂

۰ نظر

وقتی پذیرایی رو به مرد خونه میسپاری😂:

 

دریافت

انصافا باید همه چیو یاداوری کنیم، حالا اگه خودمون بخوایم پذیرایی کنیم همه چی یادشونه😐😂

۳ ۰

این پست حاوی مطالب ناراحت کننده ست، میتونید نخونید🌺

۲ نظر

خیلی نگران شدم، حتی حس کردم اگه مامان نمیومد من سکته میکردم، شایدم فقط میشستم و زار زار گریه میکردم.
طبق قانون کلانتری گوشی هاشون رو گرفته بودن و هیچ راه ارتباطی باهاشون نداشتم.
نگرانشون بودم و بارها طول اتاق رو راه رفتم و با قلبی که تند میزد براشون دعا کردم.
براشون صدقه دادم و نذر کردم...

حالا اومده خونه، با صورتی که یک طرفش یکم ورم کرده و اندکی سرخ شده، میگه مشت زدن تو صورتم ولی حالم خوبه، درد هم ندارم...
چون باید تا صبح میموندیم شکایت رو پس گرفتیم و اومدیم...

خیلی ساکته، باهام مهربونه، ولی خسته ست و کم حرف و این موجب ناراحتی م شده، با خودم فکر کردم: من اینهمه از نگرانی هام براش گفتم، اونوقت هیچی نمیگه؟ حتی تشکر نکرد که براشون دعا کردم، هیچی...
سلول منطق به صدا درمیاد و میگه: احساس آروم باش، بهش حق بده، نصفه شبی ۳ ساعت از ساعت ۱۲ تا ۳ معطل شده و اتفاقات خیلی نگران کننده و پر دردسری براش افتاده...

دوست دارم گریه کنم از شدت ناراحتی...
تو دلم بارها و بارها نفرینشون میکنم، کسایی رو که شوهرم و داداشش رو زدن، پیراهن داداشش رو پاره و سینه ش رو با ناخن های خنجر وارشون خراشیدن...

+همین الان یهویی خواستم برای آرامشم این متن رو بنویسم...اگر خوندید و ناراحت شدید معذرت می خوام.

+نگران نباشید، حالشون خوبه.

+مطلب درمورد سلول ها ایده از سریال کره ای سلول های یومی بود.

#مسخره
#سلول_منطق
#سلول_احساس

زندگی تون سرشار از آرامش💫


یا علی مدد...

۶ ۰

بی عنوان

۱ نظر

وقتی آدم تو سن پایین یا نسبتا پایین ازدواج میکنه، یه دفعه وارد فضای جدیدی میشه، فضایی که شاید حتی همه چیزش با زندگی مجردی فرق داره، کسایی که حرف های بزرگانه شون رو درگوشی یه گوشه پچ پچ میکنن و میخندن و اگه بری پیششون پچ پچشون آروم تر میشه و حتی اگه خیلی بهشون توجه نشون بدی یه چیز بهت میگن، کم کم تو بحث های بزرگانه شون راهت میدن.

حتی بحث هایی که تو به خاطر سنت اگر بشنوی و چیزی بهت نگن هم نمیتونی اظهار نظر کنی، حالا اجازه ی نظر دادن پیدا میکنی.

نمیگم حالا اون بحث ها مهمه ها، حتی بعضا خود بزرگتر ها هم علاقه ای به پرداختن بهشون ندارن اما برای بچه ی نوجوونی که اونجا حضور داره ممکنه جذاب به نظر بیان.

یا واسه مهمونی ها که شما دعوتین، حق اظهار نظر و تصمیم گیری دارید که میام یا نه.

خواستم بگم که ربطی نداره چند ساله باشی، آدم ازدواج کرده جدای از سنش قاطی بزرگترا محسوب میشه، به اصطلاح میگیم میره قاطی مرغا.

 

+امشب مهمون داشتیم و این تغییر برام جالب بود، خواستم یه جا بنویسم دیدم کجا بهتر از اینجا😁

+نماز و روزه هاتون قبول📿

+مثل جوونه ی تازه برآمده شاداب و سرزنده باشید🌱

 

یاعلی مدد...

۷ ۰

حرم حضرت عبدالعظیم

۳ نظر

من وقتی بچه بودم با خانواده می رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام،  حتی بعضا فامیل وقتی از شهرستان میومدن تهران خیلی دوست داشتن که برن زیارت و باهم می رفتیم.

حتی جشن تکلیفم هم از طرف مدرسه، حرم حضرت بود.

همه جای حرم رو میشناسم و این حس خوبی بهم میده⚘

حتی همه ی خواهرا و خودم تو جلسات اولیه آشنایی قبل ازدواج صحبت تو صحن حرم حضرت عبدالعظیم رو داشتیم.

وقتی میام حرم هم خیلی حس خوبی داره در جوار حضرت و هم یه عالمه خاطره برام زنده میشه❤

 

دریافت

 

شهرری، حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام، دعاگوی همتون هستم❤💐

 

زیارت قسمتتون...

 

یا علی مدد...

۵ ۰

تولدم

۵ نظر

همیشه وقتی نزدیک تولدم میشد حس میکردم تولد فوق العاده ای خواهم داشت، حس میکردم همه به فکرمن، شاید حتی برنامه سورپرایز کردنمو داشته باشن، اما امسال قضیه متفاوت شده...

نمیدونم چی باعث این اتفاق شده، شاید حس میکنم از اطرافیانم دور شدم، اما حس میکنم امسال شاید خیلیا حواسشون نباشه...شاید خیلیا فراموش کنن، شاید حتی کسایی که من اونها رو هنوز دوست خودم میدونم فراموشم کرده باشن، شاید تو رودربایستی گیر کنن و یه هدیه ای برای انجام وظیفه ای که وظیفه نیست واقعا بدن.

من تو تولد ها و سورپرایز های اکیپ دوستی مون بودم...به خیلیاشون هدیه دادم، اما ازشون هدیه...نگرفتم! هدیه ندادم که بگیرم واقعا، ولی اینکه حتی تبریک درست و حسابی بهم نگن تو تولدم دیگه ناراحت کننده ست، همه ی اکیپ رو تو تولداشون سورپرایز کردن اما اولین تولد من اوایل کرونا بود و از همون موقع تولدم فراموش شد...

از اول اسفند دارم فکر میکنم این تولدم یعنی چند نفر براشون مهمه؟

همسرم که خب قاعدتا باید براش مهم باشه🤨😂

 

 

شاید خوبه که اینجوری فکر کنم، چون اگر بخوان برنامه ای داشته باشن وااااقعا انتظارشو ندارم😌😂

 

 

#عکس_هایم

💐photographer:parto💐

 

تولدهاتون فووووق العاده💐❤

 

یاعلی مدد...

۶ ۰
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان