خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

خیلی وقته نبودماااا...

۳ نظر

سلاااامممم...

از کجا شروع کنم که کلی اتفاق افتاد تو این مدت...

 

1_کرونا که دیگه اونقدر اسمش و توی اخبار و فضای مجازی شنیدم و خوندم حالم ازش بهم میخوره...

2_تعطیلی ها هم اگرچه جذابن اما حوصله مو سر میبرن...:/ و همچنین آدمو تنبل میکنه...indecision

3_از باشگاه جدید هم به باشگاه قدیم رفتیم چون کلاسمون تو باشگاه جدید داره کلاس کشتی میشه...

4_کتاب هم که حسش نیست تازگی...

5_دبیر محترم ریاضی هم کللللی مشق داده که درسا رو یادمون نره(البته عادلانه به قضیه نگاه میکنم از کارش خیلی خوشم اومده^...^)

6_ده روز دیگه هم تولدمهlaughheart

 

7_و اما داغ ترین خبر مدتی که نبودم:

پاییز عقد کردheartheartheart

مبارکههههههههههه

 

پ.ن:ان شاءالله که دیگه میام:)

 

رنگ سرنوشتتون شاد...

یاعلی...

 

۷ ۰

دهه فجر

۳ نظر

سلام...

 

چهل و یک سالگی انقلاب رو بهتون تبریک میگم:)heart

 

#دهه_فجر^...^

 

زندگی تون سرشار از موفقیت...

 

یاعلی...

۵ ۱

چرا هوا زمستونیه...(مداحی ایام فاطمیه)

۰ نظر

 

 

 

 

خیلی دوست دارم این مداحی رو...

روز و شبتون سرشار از محبت اهل بیت(ع)

 

یا فاطمه(س)...

۴ ۰

موزه عبرت

۲ نظر

سلام...

امروز به همراه چند تا از دوستان رفتیم موزه عبرت...

توصیه می کنم با افراد بزرگتر یا با چند تا از بچه های نترس برید...و اینکه اگر مشکلی دارین مثلا مشکل قلبی اصلا نرید...

افرادی که دوست ندارن می تونن قسمت تعریف و توصیف رو نخونن...

 

توضیح مختصر:موزه عبرت همون زندان ساواک قبل از انقلاب اسلامی است که بعد ها ماکت هایی از نحوه ی شکنجه و محلشون درست کردن و اینجا تبدیل به موزه عبرت شده.و اینکه عکس هایی که توی این مطلب گذاشتم عکس موزه ست و اون افراد درحال شکنجه ماکت هایی هستن که شبیه سازی کردن و هیچکدوم افراد واقعی نیستن.(عکس های شکنجه به صورت لینک هست که اگر کسی نمی خواد ببینه نبینه)

تعریف و توصیف:اول که وارد می شیم روی دیوار به صورت پلاک اسم افرادی رو که توی زندان ساواک بودن رو زده.

یکم که جلوتر می ریم دوتا ماشین مشکی هستن که برای انتقال افراد به زندان بودن.

وارد راهرو می شیم که یک سینمای کوچیکه و توش فیلمی کوتاه تقریبا یک ربعه یا بیست دقیقه ای می ذارن که توش با سه تا از خانم هایی که توی این زندان شکنجه شدن مصاحبه می کنه:نفر اول وقتی عکس برادرش رو می بینه نمیتونه صحبت کنه، نفر دوم از خاطراتش و از شکنجه هاش میگه و در حین تعریف آشکارا می لرزه...، نفر سوم که خانم مرضیه حدیدچی هستن هم از خاطرات و از نحوه ی شکنجه شون میگن...بعد از اون یکی از افراد راهنما یک سری توضیحات می ده که بند عمومی گاهی اوقات چند نفر جا می دادن؟ و بند ها چند متری بودن؟ و...

بعد می ریم به سمت راهروی اصلی(همونجایی که نرده های دایره ای شکل بودن).همین که از چهارچوب به اون طرف نگاه می کردی اولین ماکت رو می دیدی...فردی بود که با دست هاش از نرده ها آویزون شده بود...از شدت طبیعی بودنش بعضی از بچه ها جیغ کشیدن و بعضی اشک توی چشماشون جمع شد...اونقدر طبیعی درست کرده بودن اون ماکت رو که احساس می کردی توی خود زندان داری راه می ری نه توی موزه...

دریافت

یکم جلوتر می ریم و وارد ساختمون می شیم...راوی هایی که برامون صحبت می کن افرادی هستن که خودشون توی این زندان شکنجه شدن...شکنجه هارو به ترتیب یادم نیست اما اینها بودن:

یک قسمت ماکت فردی رو درست کرده بودن که توی قفس داغ نشسته بود و قفس کوچک بود ...حدودا یک متردر یک متر بود و گوش فرد می چسبید به سقف، زیر قفس رو  روشن می کردن و کم کم داغ می شد...افراد برای اینکه یکم از سوزش پاهاشون کم کنن میله هارو می گرفتن و خودشون رو سعی می کردن به سمت بالا بکشن اما ساواکی ها دستشون رو با سیگار می سوزوندن و یا یکدفعه ای بادستشون یک ضربه  محکم به سقف قفس می زدن و چون گوش اون فرد به سقف قفس چسبیده بود پرده  ی گوش آسیب جدی می دید...

دریافت

یک قسمت بود که دوتا شکنجه انجام می شد:1_یه تخت بود که روی اون افراد رو می خوابوندن و شلاق می زدن2_یه صندلی بود که افراد روی اون می نشستن و مچ دست و پاهاشون رو محکم به صندلی می بستن و بعد علاوه بر اینکه شلاق می زدن، کابل برق متصل می کردن به نقاط حساس افراد که شکنجه خیلی وحشتناکی بود ولی کشنده نبود، در ضمن روی سر اون افراد یک سطل فلزی می گذاشتن که نمیتونستن داد بزنن...اگه داد می زدن خودشون آسیب روانی می دیدن و اگر هم داد نمی زدن تحمل درد براشون خیلی سخت می شد...

دریافت

دریافت

یک قسمت دیگه هم بود که دوتا شکنجه رو نشون می داد:1_از سقف با پاهاشون آویزون می شدن و ساواکی ها می چرخوندنشون تا سرگیجه بگیرن و شلاقشون می زدن و...2_دست های فرد رو از پشت به هم می بستن و طی چندین ساعت دست، از کتف جدا می شد...(برای قسمت دوم عکس رو ببینید)

دریافت

یک قسمت سلول های انفرادی بود که ماکت افرادی که اونجا زندانی بودن رو درست کرده بودن

دریافت

یک قسمت حمومشون بود که صدای زندانی ها در زمان قبل از انقلاب ضبط شده و پخش می شد(سر و صداشون توی حموم)

دریافت

یه قسمتی بود که افراد رو به خاطر توهین به شاه با آمپول هوا شهید می کردن...

دریافت

یه قسمت دوتا از افراد ساواک رو نشون می داد که کنار یه در وایساده بودن اما توی عکس یکی شون هست:

 

این هم نمای داخلی و کلی ساختمون:

 

 

پ.ن: اگه خواستین برین با خودتون آبنبات ببرین...

امنیتمون پایدار...

 

یاعلی...

۶ ۰

درهم برهم نوشت

۴ نظر

سلام...

امروز امتحان انشا داشتیم...

موضوعش در باره ی:"دوست من کتاب"بود:)

 

انشا م رو دوست دارم...:)

 

+ورزشی که کلا زنگ آزاد بود..^...^

با "ز.ع"تو زنگ ورزش کلی والیبال و بدمینتون بازی کردیم^...^

 

پ.ن:زنگ ریاضی ادقام شدیم با یه کلاس دیگه و میز ما کنار شوفاژ بود...تا آخر زنگ پخخخختمممم از گرما...:///

 

رو و شبتون پر از خاطرات خوب و به یاد موندنی...

 

یاعلی...

۶ ۰

خدانگهدار فرمانده...

۲ نظر

سلام...

ندیدیم تابوتشون رو...

ولی مهم اینه که طلبیدن و تونستیم بریم...

مهم اینه که توی اون جمعیت چندین میلیونی من هم حاضر بودم...

 

الحمدلله...

 

پ.ن:سردار بطلبمون سر مزارت...اینجا که نتونستم ببینم تابوتتون رو، ولی اونجا بتونم در آینده بیام کرمان سر مزارتون...

 

شفاعتتون با فرمانده...

 

یاعلی...

۱۱ ۰

تشییع پیکر مطهر سردار سلیمانی و هم رزمانشون در مشهد

۲ نظر

سلام...

ماشاءالله به مردم بصیر مشهد،زنجان،اهواز،خوزستان و...

خوب به استقبال فرمانده رفتن...ان شاءالله در تهران هم بتونیم به خوبی و با شکوه و عظمت پیکر مطهر این شهدا رو تشییع کنیم...

 

عکس تشییع پیکر مطهر شهدا:

 

خدا حفظ کنه ملت بصیرمون رو...

 

پ.ن:این آهنگ رو خییلییی دوست دارم...:(

 

 
 

 

الحمدلله...

 

ان شاءالله مرگمون شهادت باشه...

 

یاعلی...

 

 

 

 

۷ ۰

تسلیت میگم...:(((((

۲ نظر

سلام...

شهادت سردار بزرگ و شجاع کشورمون سردار حاج قاسم سلیمانی رو به همتون تسلیت عرض می کنم...

 

 

+ان شاءالله خدا به خانواده شون صبر بده...:(((

+برای تعجیل در فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)صلوات بفرستید...

 

اللهم عجل لولیک الفرج...

 

یاعلی...

۸ ۰

باغ گل

۰ نظر

سلام...

امروز با آبجی اولی و پدرجان رفتیم بازار گل:)

از دیدن اووونهمه گل طبیعی غنچه زده و یا کاملا سبز و از دیدن شادابی شون روحم تازه شد...

 

پیشنهاد میکنم هروقت دلتون گرفت یا ناراحت بودین یا حتی ناراحت بودین به هر دلیلی برید باغ گل(هرجایی که یک عالمه گل شاداب هست...)اصلا روحتون شاد میشه...:)

از اینکه میبینی چقدر گل ها کنار همدیگه خوشحالن، خوشحال میشی...^...^

 

چندتا گل خوشگل هم خریدیم که خییلی دوسشون دارم...:)

فکر کنم از این به بعد باید واسه افسردگی، گل درمانی بذارن^...^

 

پ.ن1:امتحان دارم...:/

پ.ن2:هرچقدر هم برم بازار گل باز هم امتحان دارم...:/

 

زندگی تون در پناه ایمان...

 

یاعلی...

۲ ۰

قشنگه...

۳ نظر

اینکه چند نفر باشن که باهاشون بگی و بخندی حداقل گاهی اوقات...

اینکه یه رفق پایه داشته باشی واسه ماجراجویی...

اینکه کار فرهنگی کنی تو مدرسه...

اینکه تکواندو کار باشی...

همش قشنگه...

 

الحمدولله...

 

چیز های قشنگ زندگیتون زیاد...

سختی های زندگی تون کم...

 

یاعلی...

۱۰ ۰
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان