خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

جور شد...!!!!!

۷ نظر

سلام...

پارسال توی همه ی مراسم هایی که میرفتیم کللی گریه میکردم ویه شور خاااصصصی داشتم که چرا |آقا نمی طلبن؟!

من کربلا می خواااااممم...:(


الحمدولله وان شاءالله آقا امسال طلبیدن وقراره بریم...!!!!!!!!

یه حس خععلییی خاص دارم..!

یه حسی که همش می خوام گریه کنم...!


دیگه باید ساکمونو ببندیم...

الحمدولله رب العالمین...

خدا کنه اولین باری که می خوام برم کربلا خییلی خوش بگذره وخودآقا هوامونو داشته باشن...


دوستانی که نمی تونن برن ان شاءالله اصا همین امسال به طور معجزه آسایی جورشه که برن واونا یی که امسال نمیتونن برن ان شاءالله سال دیگه بتونن برن...:)


اگه کسی رفته وتجربه ای داره لطفا بگه که استفاده کنیم:)


#یا_حسین(ع)


اللهم عجل لولیک الفرج...


یاحسین...

۲ ۰

حس خوب فعالیت فرهنگی...:)

۹ نظر

سلام...

امروز رفتیم یه حسینیه ای واسه کمک برای بسته بندی نباتِ تبرکیِ مشهد برای زائرهای اربعین...:)

اولش ما سفره ی بسته بندی برای بچه هاب بودیم...

توی بسته هامون یه کتاب رنگ آمیزی از جاهای زیارتی والبته برای بچه های عرب و یه بسته مدادرنگی:)

اونا که تموم شد بهمون گفتن حالا بسته بندی نبات هارو شروع کنید...اونها هم برای بزرگ های عرب...همشون هم یه نامه به عراقی ها داشت...:)



توی بسته هاشون اینابود:

یه بسته نبات،یه بسته نمک،یه تسبیح و یه دونه از اون نامه ها:)


خییییلیییی حس قشنگی داشت:)


خونه که اومدیم عموم اینا خونمون بودن:)

ان شاءالله دختر عموم می خواد ازدواج کنه...لباسش دست مامانمه:)

براس سلامتی شون،خوشبختی وعاقبت بخیریشون واینکه لباسش خییلی خوب بشه ان شاءالله یه صلوات بفرستین...!


زندگیتون پر از کارهای فرهنگی وحس های خووووب...


یاحسین...


۵ ۰

بازهم معلم ریاضی...ولی این بار جور دیگر:)

۵ نظر

سلام...

امروز زنگ اول ریاضی داشتیم...

معلممون به طرز عجیبی مهربون بود...!

امتحان گرفت،اگه کسی سوال داشت بهش قشنگ جواب می داد وکمکش می کرد...!

در ضمن معلم ها معمولا 5 دقیقه به زنگ یا خودِ زنگ به زور برگه ها رو می گیرن ولی این معلمه نگرفت وفقط گفت هرکی می خواد بده...اونهایی که نمی خواستن بدن تا آخر زنگ تفریح امتحان دادن وخانوممون هم بدون غر غر حواسش بهشون بود...!


تازه بعضی ها هم فشارشون افتاد ومعلمه بهشون شکلات داد،یکی هم سردش بود بهش لباس گرم داد...!!

پاییز میگه دیگه مطمئنم که معلمتون یه مشکلی داره!!


خلاصه که با تمام مشکل هاش الان دیگه دوسش دارم...!           :)


مامانم امروز اومده بود مدرسه که واسم مرخصی بگیره قرار شد که بادوستام هم آشناشه...فقط با "ن ح"و"ز ع" ..به "ن ح" میگم مامانم می خواد ببیندت.

میگه:واااییی حالا من چی کار کنم؟!سوتی ندم یه وقت !! استرس گرفتم...! اصا من خودمو محو میکنم تو بگو "ن" محو شد...!

خلاصه که به زور وزحمت بردمش پیش مامانم وهیچ سوتی هم نداد...:)

بعد از آشنایی ،مامانم با معلم علوممون حرف زد که ببینه من چطوریم ومعلم علوممون گفت:عالی!

:)    :)    :)    :)   :)   :)


بسی ذوق نمودم...


زنگ آخر هم تفکر وسبک زندگی داشتیم که موضوع تحقیقمونو انتخاب کردیم:چگونگی تشکیل کهکشان ها.

معلمه گفت نه این خوب نیست...باید یه موضوع اجتماعی انتخاب کنید...


ما هم گفتیم باشه...موضوعمون شد راه های کنترل خشم در نوجوانان.


نوبت آخرین گروه شد واومدن موضوعشون رو خوندن؛موضوعشون بود چگونگی تشکیل خورشید.

معلمه یکم این پا واون پا کرد وبعد قبول کرد...!!!


عجب آدمیه هااا...!


خلاصه که امروز اینطوری بود...


#بسی_عجیب_مهربان

#آشنایی

#من_عالیَم:)             اعتماد به عررررششش...خخخخ...:))


امتحانات زمینی وآسمونیتون«امتحانات الهی»عااالیییی...

موفق باشید...


یاحسین...

۴ ۰

خودش هواتو داره...

۲ نظر

سلام...

تاحالا به آفریده های خدا دقت کردین؟!

هیچ دوربینی نمیتونه زیبایی واقعی طبیعت رو به تصویر بکشه غیر از چشم...


اینهمه بارون میباره...

خدا حواسش به همه ی دونه های بارون هست...

خدا حواسش به اون حشره ای که اصا نمیبینیمش هم هست...

حتی خدا حواسش به همه ی ذرات خاک هم هست...

به تمام گیاه ها،حیوون ها،حشره ها،ذرات ریز ودرشت و...حواسش هست...


اونوقت چطوری میگیم که خدا حواسش به ما نیست؟!

خدایی که اینهمه آفریده داره وحواسش به تک تکشون هست، حتما حواسش به هممون هست...

وقتی دلت گرفته،وقتی از دست کسی ناراحتی و... ... ...خدا حواسش بهت هست...پس وقتی دلت از کسی گرفته،به جای اینکه بری غیبت اون بنده ی خدارو پیش بقیه ی بنده هاش کنی وآبروشو ببری،برو به خود خدا بگو...!

 

وقتی دلت گرفته یا ناراحتی یا اصا بیدلیل دلت می خواد گریه کنی،برو با خودش حرف بزن...مطمئن باش آرومت میکنه...مطمئن باش..


#وَهوَ _ علیمٌ _ به _ ذاتِ _ الصُّدور...


یاحسین...

۴ ۰

ریاضی

۳ نظر

فردا ریاضی داریم.......:(((

۲ ۰

وَجَعَلنا...

۲ نظر

سلام...

امروز زنگ اول ورزش داشتیم...

با یکی دیگه از بچه ها ی کلاسمون دوست شدم...بچه باحالیه:)

امسال ورزش تخصصیمون والیباله...

البته ما کلاس ششم هم والیبال داشتیم...!

یه دختره توی کلاسمونه که ازم بدش میاد...نمیدونم گفتم یانه؟!هر وقت منو میبینه چشم غره میره و تیکه میندازه بهم که" من بازم اینو دیدم" و...

امروز خانم داشت دوتا دوتا یار میکرد که باهم کار کنیم ومن افتادم با اون دختره...

اونقدر باحاله کههه...باهم جور شدیم...خخخ...

البته قسمت خععلی بد داستان اینه که من با "ن ح" نیفتادم:(


زنگ دوم قرآن داشتیم که معلم قرآنمون هم همیشه انگار خوابش میاد...!

یه دفعه گفت می خواد بپرسه...!

از همه ی متن ها،معنی ها، پیام قرآنی ها میپرسه...

یکدفعه همممهه ی بچه ها باهعم گفتیم خانوم نگفته بودین...:(  !!!!

برای اولین بار همه ی بچه های کلاس باهم بودیم وچندتا خودشیرین نیومدن بگن خانم گفته بودین...اینا نخوندن به خاطر همین میگن نگفتین!!

چون واقعا نگفته بود!


خلاصه که به هممهه ی شهدا و امام ها وخدا متوسل شدم...   از من نپرسید:))


زنگ آخر هم مطالعات داشتیم که درس رو تموم کرد ووقت داد بخونیم وبعد پرسید...

بچه ها اونقدر سروصدا کردن که هیچی توی مخم نمیرفت!!

به جلوییم گفتم هیچچچی تو مخم نمیره...!!!!

خلاصه که اونم بهم گفت : قرآنتو باز کن.صفحه ی 94 کتاب،آیه ی 9 سوره ی یاسین رو بخون! اگه اینو بخونی یا اصا ازت نمیپرسه یا اگه هم ازت بپرسه بلدی!


خوندم وبه طرز بسیااااررر عجیبی خانم ازم نپرسید...!!!        :

وَجَعَلنا مِن بَینِ اَیدیهِم سَدًّا وَ مِن خَلفِهِم سَدًّا فَاَغشَِنهُم فَهُم لا یُبصِرونَ


خلاصه که خییلی کارمو ساخت...خخخ...:))

البته تا آخر پرسش ها دیگه خونده بودم ولی مسلط نبودم...


#معجره

#عاشق_والیبالم:)


روز وشبتون بی استرس...


یاحسین...




۲ ۰

نصفه شب...!

۲ نظر

یکی نیست به من بگه الان چ قت مطلب گذاشتنه؟!


شب بخیر...:)

۲ ۰

عجییییییییببب...!!!

۴ نظر

سلام...

امروز روز بسیییی عجیب بووود...!

زنگ اول که قرار بود مطالعات داشته باشیم ولی معلممون نیومد ویکی از مسئول های مدرسه اومد بهمون بجای مطالعات ریاضی درس بده...

اومد تو و شروع کرد که:

کلاس شما بدترین کلاسه،

معلما از دست شما چی میکشن،

از پایه ضعیفین،

باید من معلمتون می بودم که آدمتون کنم،

و...


خلاصه که این از زنگ اول...

زنگ دوم که ادبیات داشتیم ومثل همیشه خوشحال در زنگ ادبیات...آخه معلم اینقدر ناااز؟!

خععلی معلم ادبیاتمونو دوست دارم:)


واما زنگ آخر...:

معلم ریاضیمون اومد توی کلاس ومثل همیشه یکم درس داد وتمرین کرد...

یکم که از کلاسش گذشت معلمه دید که یکی از بچه های کلاس سرش روی دفتر ریاضیشه وخوابش برده...!

معلمه جییییییییییییییییییغغغغغغغغغغ...که چرا خوابیدییییی؟؟؟؟!!!!!


دختره از ترس دیگه خواب از سرش پرید...

حالا اینجاش که اصا چیزی نییییسستتت........!!!


دفتر ریاضی دختره رو گرفته بود می کوبید روی میزش اونقدر کوبید که همه ی وسایل دختره ریخت روی زمین ...!

بعد همون دفتر ریاضیشو گرفت چند بار کوبید توی سر دختره...:((


قابل توجه خوانندگان محترم اون بنده خدایی که قربانی حمله ی معلم شده بود دوست بنده حساب میشد...:(


معلم همش سرش جیییییغغغغغغ می زد که تو چه غلطی می کردی خبرت؟!                !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


هی خبرت،خبرت میکرد...

تازه جیغ جیغ هاش که تموم شد به دختره گفت که تو حق نداری امروز بری خونه...!میمونی مدرسه ومثل ابتدایی ها مشق هاتو می نویسی...به مامانت ه زنگ می زنیم که اجازه بده نگهت داریم...!!!


حالا متوجه می شین که میگم از معلم ریاضیمون بدم میاد یعنی چی؟!!!!!!!!!!!


#مزخرف_ترینی

#معلم _عصبی

#ازت_بدم_میاااااااااددددددد




روز وسبتون پر از یاد خدا وائمه،پر از آرامش،بدون آدم های عصبی وبدون صدای جییغغ...

#بخر_مارا_اربعین

یاحسین...

۳ ۰

نظر..!

۶ نظر

دوستان چرا نظر نمیدین...؟؟؟!!!

نظرات خیلی کم شده هاا...


هر کی وب منو میبینه باید نظر بده...حرامه اگه نظر نده...خخخخ


اصا وبمو مبیند که من انتظار نظر دارم؟!

۴ ۰

مطالعاتـ اجتماعیـ

۵ نظر

سلام...

آخه مطالعات چیه که واسش مشق میدن...؟؟؟!!

می خوان مثلا خوب یادبگیریم ولی نمیگن که آخه بابا باید درس بخوووونیییییمممممم..........................

نمی ذارن درس بخونیم کههه...


#می خوامـ_برمـ_مدرسهـ

#دلم_تنگ_دوستامهـ


یاحسین...

۳ ۰
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان