خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

عید غدیرتون مبارک...:)

۱۲ نظر

سلام...

الحمدولله که خدا توفیقی بهمون داد امسال هم نذری بدیم...:)

چقدر نذری درست کردنو دوست دارم...پر از حس خوبه...

بهترین قسمتش همون پخش کردنشه که خوشحالی مردمو میبینی...:)

 

تو کل لحظات درست کردن و پخش کردنش من و پاییز:«خدا کنه شخصی که اینو میگیره خیلی خوشحال شه و واقعا دوستش داشته باشه...:)

 

الحمدولله رب العالمین که دوباره زنده بودیم و این جشن بزرگ رو دیدیم...:)

 

+عیدتون خییییلیییی مبارک...winkheart

 

+گفت پیغمبر هرآنکس در تولای من است

بعد من امضای حیدر اصل امضای من است...

 

 

+قسم به وعده ی شیرین "مَن یَمُت یَرَنی"

که ایستاده بمیرم به احترام علی(ع)...

 

#فقط_به_عشق_علی(ع)

 

لحظاتتون پر از خوشحالی...

 

یاعلی...

۶ ۰

پینتـ بالـ...^...^

۴ نظر

سلام...

امروز با چندتا از بچه ها رفته بودیم پینت بال...^^

ما گروه آخری بودیم که میرفتیم تو زمین...

همه رفتیم لباس پوشیدیم و اسلحه گرفتیم و رفتیم تو زمین...

 

چند نفرو زدم ولی نرفتم واسه گرفتن پرچمِ وسط زمین...(نمیخواستم تیر بخورم...:/)

چند دقیقه از بازی گذشته بود که یکی از بچه های گروهمون پرچمو گرفت و تا سنگر آخر آورد و ست اولو بردیم...:)

بعد زمینامونو جابجا کردیم و از پشت سنگر بلند شدم که تیر بزنم و تیر خوردم...میدونم از نزدیک خوردم ولی نمیدونم چقدر نزدیک بود ولی اونقدر درد گرفت که نشستم...ف.ا میگه وااای پرتو تیر خوردی......:(     خخخخخ...:)))

خلاصه که داور گفت چک کنیم ببینیم تیر داریم یانه...

منم اسلحه  تکون دادم دیدم تیرم تموم شده.:/

 

+اونجوری که فکر میکردم هیجان نداشت...:/

 

پ ن:دیروز رفتم چکاپ سه شیشه خون گرفت ازم...:(...خخخ:)))

 

روز و شبتون پر از خوشحالی...^...^

 

یاعلی....

۱۳ ۰

ویِ کوچک^...^

۸ نظر

سلام...

چند روز پیش با وی کوچک رفته بودیم طب سنتی...

می خواستن حجامتش کنن،پرستاره بهش میگه:

می خوام رو کمرت نقاشی بکشم:) چی بکشم؟

+یه عروس با یه گربه:))

 

بعد از اینکه کارش تموم شد اومده برا من تعریف کنه:

خاله اون خانومه برام یه عروس با یه گربه کشید...ولی با نوکِ مدادی کشیدشون(مداد نوکی منظورشه) یکم نوکِ مدادشم تیز بود...:( سوزم گرفت...:(

 

فرداش که پنبه ی حجامتش رو مامانش براش کند میگه:مامان ازش عکس بگیر ببینمش...

عکسو بهش نشون دادیم : اِ...این که هیچ عروسی نیست...:( هیچ گربه ای هم نیست...:(

 

 

*به بچه ها حتی برای اینکه بشینن تا کارتون رو انجام بدین دروغ نگین...بالاخره می فهمن...:(

شاید اون لحظه نشست و پرستار کارشو کرد اما دیگه نمیاد که براش حجامت کنن...:(

 

#خواهرزاده کوچک:)

لحظاتتون پر از خوشحالی و بی غم و رنج...^^

 

یاعلی...

۱۲ ۰

عید قربان:)

۸ نظر

سلام...

عید قربان مبارک همتون...^...^

 

ان شاءالله که هر روزتون پر از خوشحالی باشه ...:)

 

یاعلی...

 

۸ ۰

جنگ چهارشنبه ها:)

۱۰ نظر

سلام...

کتابای دارن شان رو که قرار شد تا تموم نکردم نگم ولی تا جلد 7 خوندم...smiley

جدای از اون کتاب جنگ چهارشنبه ها رو هم تموم کردمheart

نوشته ی:گری دی اشمیت...:)

خیلی قشنگ بود...:)

دوسش داشتم و پیشنهاد میکنم بخونیدش...:)

من خودم توی نرم افزار "طاقچه" خوندمش...

ماجرا:از زبون پسربچه ایه که مدرسه ایه و از مدرسه هم خوشش نمیاد...کلی هم ماجرا داره تو مدرسه...جزو تیم دومیدانی مدرسه هم میشه و یک بار هم باید توی نمایشی از نمایشنامه های شکسپیر باید بازی کنه...

درکل جالبه...wink

روز و شبتون پر از اتفاقای خوب و دوست داشتنی...:)

#کتابخونی...

یاعلی...

 

 

 

۱۰ ۰

شکلک...:)

۱۳ نظر

سلام...

 

شکلک دار شدنمون رو به همه ی بیانی ها تبریک میگمwinkheart

 

البته بیان کلی قابلیت جذاب دیگه هم ایجاد کرده که برید ببینید...:)

سبک قلم رو قبلا نداشت و اضافه کرده...

اندازه قلمش هم متناسب تر شده...

و کلی چیز دیگه که درکل خیلی شبیه"word"شده...:)

 

پ ن:چند روزی بود که گرمازده شده بودم  و حالم خییلی بدبود...البته الان بهترم ولی به همتون شدیییدا پیشنهاد میکنم تا مجبور نشدید و کار مهمی پیش نیومد بیرون نرین...خیلییییی هوا گرمههههه...امروز قرار بود برم بیرون ولی نتونستمindecisionخلاصه که زلال جان ببخشید...

 

روز و شبتون پر از شادی و بدون درد و غم...

 

یاعلی...

۱۴ ۰

شهادت امام جواد (ع)...:(

۲ نظر

شهادت امام جواد (ع) رو به همه ی وبلاگی های عزیز تسلیت میگم...:(


لحظه لحظه ی عمرتون سرشار از محبت اهل بیت...


یاجواد...



۹ ۰

پارک رازی^...^

۵ نظر

سلام...

امروز به اتفاق جمعی از دوستان رفتیم پارک رازی...:)

اول رفتیم قایق سواری...:)

قایق ما دونفره بود...من و دخترخاله جان:)

مامان جان هم با چند نفر دیگه رفته بودن^...^

من فرمون میدادم و زلال عکس میگرفت و دوتامون پارو میزدیم...

خییییلیییی گرم بوووود....

بعد از قایق سواری رفتیم قسمت نگارگری...

نقاشی های قشنگی داشت...:)

بعد رفتیم قسمت معرق کاری و از اینجور هنر ها...

یکی از اون غرفه ها(البته مغازه میشه گفت) تکه های فرش دستباف رو می برید و با ابتکار و سلیقه چیزای قشنگی درست میکرد:)

بعد از اون قسمت رفتیم سینما...

فیلم "قصر شیرین" رو دیدیم:)

فوق العاده نبود...بد هم نبود...:/

متوسط رو به خوب...:)


خلاصه که به قسمت نماز و ناهار رسیدیم و بعد از اون هم رفتیم موزه...:)

طبقه اول که فروشگاه لوازم التحریر بود و چیزهای خیییلییی قشنگی داشت:)

طبقه دوم موزه ی شیمی و فیزیک بود...


خلاصه که عااالییی بود الحمدولله:)


ان شاءالله که زندگیتون پر از اتفاقای خوب با افراد خوب و پر از خوشی باشه...:)


یاعلی...



۱۱ ۰

عروسک پدر:)

۲ نظر

سلام...

دیگه کتابای مجموعه دارن شان رو نمینویسم...:/

عاخه خیلی زیادن....یک راست وقتی تموم شد کلشو مینویسم که تمومه..:)


کتاب عروسک پدر رو تموم کردم...:)

معرفی میشه...:)


البته خودم به اندازه ای که انتظار داشتم دوسش نداشتم ولی درکل قشنگ بود:)


داستان:

درمورد یه دختریه به نام گِلِنّیس که توی یه خونواده خیلی پولدار زندگی میکرده و حالا پدرش به جرم کلاهبرداری زندانی شده و مادرش هم بعد از زندانی شدن پدرش از نظر روحی و روانی مریض شده و بچه ها بین فامیل تقسیم شدن برای نگهداری...


عکسش:


#کتابخونی:)

روز و شبتون گل گلی...

یاعلی...


۶ ۰

دستبند گره ای:)

۹ نظر

یه مدته با پاییز دستبند گره ای درست میکنیم...

خیلی خوشگل شدن:)))


چند وقت پیش رفته بودیم با پاییز و بابام بازار و یک عااالمه مهره خریدیم^...^

ما هی میخوایم قیمتشونو پایین بیاریم ولی مهره هاش گرونن...:/



بالاخره بعد از مددددت ها رفتیم باشگاه...اونقده نرفتیم و بدنمون آمادگیشو از دست داده که موقع دویدن من و پاییز احساس میکردیم داریم بالا میاریم...:|

+البته کسانی که تازه میان باشگاه اینجوری نیست واسشوناااا...ما چونکه یکم سنگین تر کار میکنیم بیشتر اذیت میشیم...البته گرمای هوا هم بی تاثیر نیست...

حس خوبی داشت باشگاه رفتن بعد اینهمه مدت..:)

البته از طرفی هم خیلیا رو نمیشناختیم...یا اونایی که میشناختیم تغییر کردن که آدم حرصش میگیره...:/

الحمدولله...:)


پ ن:دوستان دعا کنین بتونیم همین آزمون درراه رو بریم و قبول هم بشیم...(داریم واسه آزمون دان 3 آماده میشیم)


روز و شبتون پر از انگیزه...


یاعلی...

۷ ۰
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان