خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

حرم حضرت عبدالعظیم

۳ نظر

من وقتی بچه بودم با خانواده می رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام،  حتی بعضا فامیل وقتی از شهرستان میومدن تهران خیلی دوست داشتن که برن زیارت و باهم می رفتیم.

حتی جشن تکلیفم هم از طرف مدرسه، حرم حضرت بود.

همه جای حرم رو میشناسم و این حس خوبی بهم میده⚘

حتی همه ی خواهرا و خودم تو جلسات اولیه آشنایی قبل ازدواج صحبت تو صحن حرم حضرت عبدالعظیم رو داشتیم.

وقتی میام حرم هم خیلی حس خوبی داره در جوار حضرت و هم یه عالمه خاطره برام زنده میشه❤

 

دریافت

 

شهرری، حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام، دعاگوی همتون هستم❤💐

 

زیارت قسمتتون...

 

یا علی مدد...

۵ ۰

تولدم

۵ نظر

همیشه وقتی نزدیک تولدم میشد حس میکردم تولد فوق العاده ای خواهم داشت، حس میکردم همه به فکرمن، شاید حتی برنامه سورپرایز کردنمو داشته باشن، اما امسال قضیه متفاوت شده...

نمیدونم چی باعث این اتفاق شده، شاید حس میکنم از اطرافیانم دور شدم، اما حس میکنم امسال شاید خیلیا حواسشون نباشه...شاید خیلیا فراموش کنن، شاید حتی کسایی که من اونها رو هنوز دوست خودم میدونم فراموشم کرده باشن، شاید تو رودربایستی گیر کنن و یه هدیه ای برای انجام وظیفه ای که وظیفه نیست واقعا بدن.

من تو تولد ها و سورپرایز های اکیپ دوستی مون بودم...به خیلیاشون هدیه دادم، اما ازشون هدیه...نگرفتم! هدیه ندادم که بگیرم واقعا، ولی اینکه حتی تبریک درست و حسابی بهم نگن تو تولدم دیگه ناراحت کننده ست، همه ی اکیپ رو تو تولداشون سورپرایز کردن اما اولین تولد من اوایل کرونا بود و از همون موقع تولدم فراموش شد...

از اول اسفند دارم فکر میکنم این تولدم یعنی چند نفر براشون مهمه؟

همسرم که خب قاعدتا باید براش مهم باشه🤨😂

 

 

شاید خوبه که اینجوری فکر کنم، چون اگر بخوان برنامه ای داشته باشن وااااقعا انتظارشو ندارم😌😂

 

 

#عکس_هایم

💐photographer:parto💐

 

تولدهاتون فووووق العاده💐❤

 

یاعلی مدد...

۶ ۰

کاملا بی دلیل

۳ نظر

دیشب بی هیچ دلیل و حتی ناراحتی داشتم به غم فکر میکردم، فکر کردم بعضی اوقات غم ها کوچک اند، در لحظه در دل آدم رخنه می کنند و حتی همان لحظه اشک را مانند فواره به بیرون پرتاب میکنند.مثل بچه ای که زمین می خورد.
اما گاهی غم آنقدر بزرگ آست که تا در دل جا بگیرد طول میکشد، اشک این غم همان لحظه از چشم خارج نمی شود. اول به صورت بغض بروز میکند و بعد کم کم اشک می شود، اشکی که روی گونه می غلتد...
اشکی که تمام چشم و گونه را شست و شو می دهد، اشکی که دل را سبک میکند...
شاید اگر این غم های بزرگ یکدفعه روی دل جا خوش کنند، سنگینی شان صدای سوت ممتد را در گوش قلب، اِکو کند...
شاید اگر یکدفعه، یک جا، تمام غم هجوم بیاورد حتی چشم خیس نشود، حتی بغض هم نشود، شاید مات و مبهوت بمانیم که این غم کجای دل من جا میگیرد؟ چگونه با این غم کنار بیایم؟

حتی گاهی جنس غم طوری ست که آدم ناراحت نمی شود، موضوع ناراحت کننده ست، اما از شدت بُهت ناراحت هم نمی شوی...مثل از دست دادن عزیز، گاهی تا مدت ها باور نمیکنی که عزیزت فوت کرده.

 

صبر و تحملتون زیاد...

 

#فی_البداهه

 

یاعلی مدد...

۴ ۰
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان