سلام...
امروز زنگ اول ریاضی داشتیم.درس داد که هیچی،مشق هم داد...!:(
معلم ریاضیمون گفته که هیچ کس حق نداره کلاسور استفاده کنه وباید دفتر 200برگ تهیه کنید...! آخه چطوری دلش اومد کلاسور به این خوشگلی رو بگه استفاده نکنم؟!
اومدم خونه،آبجی اولی زنگ زد خونمون،بعد از اینکه براش کل اتفاق های امروز رو تعریف کردم،گفتم که آخه چرا نمیذاره کلاسور استفاده کنیم؟
آبجیمم گفت به مامان بگو بره مدرسه بگه آخه مگه اینا بچه اند که براشون تعیین تکلیف میکنید دفتر 100 برگ بگیر یا 200برگ بگیر؟!!
حرف آبجیم یه حس خوبی بهم داد...ولی وقتی به مامانم گفتم بیاد مدرسه فقط یه لبخند مهربونی زد انگار که می خواست بگه:شوخی جالبی بود...!
زنگ دوم معلم نداشتیم. رفتیم یه کلاس دیگه ، مشق های ریاضیمونو نوشتیم ویکم هم با هم حرف زدیم...
زنگ آخر هم معلممون نیومده بود ولی این زنگ نذاشتن حرف بزنیم وامام جماعت مدرسمون"خانوم فراهانی"رو فرستادن سر کلاسمون که برای بار هزااااارمم واجبات رکنی وغیر رکنی و...+شیوه ی وضو گرفتن+شیوه ی غسل کردن یاد بده!!!
خییلی از این همه یاد گرفتن یه سری چیز تکراری بدم میاد...البته که هر دفعه چند نفر تازه یاد میگیرن...
خلاصه که اومدم خونه مشقامو نوشتم و...
پ ن:اونقدر از آدم های خودشیرین بدمممممم میاد که خدا میدونه:( یکی از بچه های کلاسمون هم فوق العاده خوشیرینه واسه معلما:(
#معلم_ریاضی
#دفتر_200_برگ
#اوف...
هر روزتون از روز قبل مومنانه تر...
یاحسین...