شنبه ۲۵ خرداد ۹۸
بسمه تعالی...
خبر رو که شنیدم کل دنیام تیره و تار شد...انگار جهان یه لحظه وایساد که من بتونم خبر رو درک کنم...
مامانم گریه میکرد...
تموم جهان هم انگار با من شروع به گریه کرد...
عموی چهل ساله م به دلیل سرطان دستگاه گوارشی فوت کرد...
خیییلی درد کشید...از سال تحویل سال 1397 تا الان درد کشید...
شده بود پوست و استخون...
از همه ی ده تا عموی دیگه م بیشتر دوسش داشتم...
توی ذهنم تموم خاطراتم رژه می رفتن...
و این خاطره از همه پر رنگ تر...:
قبل از اینکه عمل کنه و روده شو بردارن رفته بودم عیادتش...تو دوران شیمی درمانی بود...بهم گفت :تو خاندان ما تو از همه خوشگل تری...چهره ت به خودم رفته...
اونموقع خندیدم...اما الان بهش فکر میکنم و مثل ابر بهار اشک میریزم...
بهش فکر میکنم و یه نگاه به چهره ی پر اشکم توی آینه می اندازم...مطمئنا منظورش این حالتم نبود...!
پ.ن:به همه ی کسایی که تازه عزیزی رو از دست دادن یا خیلی وقت ها تسلیت میگم...
پ ن2:لطفا فاتحه فراموش نشه...ممنون...
روز و شبتون از غم دور...
یاعلی...