سلام...
دوهفته ای شمال بودیم واسه عروسی یکی از بستگان...
اتفاقات رو کلیدی بگم میشه این:
عقدشون
حنابندون
دنبال عروس واسه آوردنش روز عروسی از خونه مامان و باباش
عروسی
کمکای بعد عروسی واسه مهمونای روزهای بعد مثل ظرف شستن و...
خستگی درکردن و جنگل رفتن فامیلی:)
و این آخری از همه ی مراحل بیشتر خوش گذشت...:) جاتون خالی:) البته که جای دخترخاله جان تو هممممه ی این مراحل به شددددت خااالیییی بووود...:(
دلم شدییییدا میخواست تو تجمع تکواندوکارامون باشم....:(
+امروز تو باشگاه به بچه ها میگم همایش چطور بود؟
گفتن اولش خوب نبود اما بعدش خیلی جالب شد...
و من خوشحالم از اینکه بهشون خوش گذشت:)
+دلم بدجووووور گرفته...محرم اومد...میترسم نتونم امسال پیاده روی اربعین رو برم....:(
راست میگن که هرکی یه بار بره پیاده روی معتاد میشه بهش...هرسال باید بره...:(
#هوا_هوای _حرمه...
#آقا_بطلب...
یاحسین...