دیشب بی هیچ دلیل و حتی ناراحتی داشتم به غم فکر میکردم، فکر کردم بعضی اوقات غم ها کوچک اند، در لحظه در دل آدم رخنه می کنند و حتی همان لحظه اشک را مانند فواره به بیرون پرتاب میکنند.مثل بچه ای که زمین می خورد.
اما گاهی غم آنقدر بزرگ آست که تا در دل جا بگیرد طول میکشد، اشک این غم همان لحظه از چشم خارج نمی شود. اول به صورت بغض بروز میکند و بعد کم کم اشک می شود، اشکی که روی گونه می غلتد...
اشکی که تمام چشم و گونه را شست و شو می دهد، اشکی که دل را سبک میکند...
شاید اگر این غم های بزرگ یکدفعه روی دل جا خوش کنند، سنگینی شان صدای سوت ممتد را در گوش قلب، اِکو کند...
شاید اگر یکدفعه، یک جا، تمام غم هجوم بیاورد حتی چشم خیس نشود، حتی بغض هم نشود، شاید مات و مبهوت بمانیم که این غم کجای دل من جا میگیرد؟ چگونه با این غم کنار بیایم؟
حتی گاهی جنس غم طوری ست که آدم ناراحت نمی شود، موضوع ناراحت کننده ست، اما از شدت بُهت ناراحت هم نمی شوی...مثل از دست دادن عزیز، گاهی تا مدت ها باور نمیکنی که عزیزت فوت کرده.
صبر و تحملتون زیاد...
#فی_البداهه
یاعلی مدد...