خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

روز گرم تابستانی

۱ نظر

سلامممم...

امروز بیدار شدم وبا خواهرا صبحانه خوردم:))


علویه ی آماده وشیرینی وآب پرتقال...

آب پرتقال یه لیوان بود همه باهم خوردیم:))))


ظهر هم باخواهرا رفتیم باشگاهمون وخییلی حال داد...استاد هم فرم دَهمون(10) رو برای بار هزاااارم دید وباز م کلی ایراد که باید درستشون کنیم!!!!!!

خلاصه که باشگاه تموم شدوبرگشتیم خونه:)))

چققققدر امروز گرررمممممم بود:((((

شب باخواهر دومی ربان دوزی ای گل درست کردیم:))

خیییلی خوشگل شدباهاش کلی عکس ایستادگی گرفتم که خوشگل هم شدن آخه گله هم آبیه ودستبند هم فیروزه ای وانگشتر هم سبزِ کله غازی:))

به...به:)))


خلاصه که روز خوبی...

هر روزتون سجده ی شکری:)


شاد باشید...یاعلی...

۱ ۰

تولد:))

۲ نظر

سلام....

امروز 1397/5/7...

امروز قرار بود به بهونه ی خونه خریدنِ یکی از دوستای آبجیم بریم خونشون وبرای یه دوست دیگشون سورپرایزی تولد بگیریم:))

هممون جمع شدیم وبه اونی که تولدش بود ساعت رو دیر تر گفتیم...

همه آمادههههه...

اومد...

وقتی اومد تو همه باهم بهش تولدشو تبریک گفتیم...اونقدر شوکه شده بود که نتونست خیلی ذوقشو بروز بده...

تاچند لحظه که چه عرض کنم تقریبا نیم ساعت اولی که اومده بود اصا باورش نمیشد...:)))))

یکی دیگه از دوستاشون کیک درست کرد نزدیک به 4_5کیلو...همونی که این جشنو تدارک دیده بود و ایده داده بود:)

واااای که چقد عااالی بود...خییییییلی خوشگل وخوشمزه...

زاتا هنرِکیک پزی من در برار این هیچ بود...توش مربع های رنگی بود و لای مربع ها خامه وروش رو هم با خامه تزئین کرده بود که خیلی خوب شده بود:))))


بالاخره تونستم انگشتر ایستاده ها رو هم تهیه کنم...

حالا هم پلاک دارم وهم انگشتر وهم دستبند...

تموم سعیمم می کنم که قوانینشو رعایت کنم....وااای که چقد ایستاده بودن خوبه:))))))))))

۱ ۰

تولد امام رضا(علیه السلام)

۱ نظر

سلام...

امروز1397/5/3.

عیدتون مباااارککک:))


امروز صبح بامامان رفتم حوزشون وهدیه ی f.a روکه یه دستبند ایستادگی بود بهش دادم وکلللی خوشحال شد:)))))

جشن تکلیف یکی از بچه های مسئولین بود وخیلی کیف داد...


وقتی برگشتیم هم باآبجی دومی وشوهرش رفتیم باشگاه...

خیلی حال داد...آدم وقتی میره باشگاه انگار اصا جون میگیره وانرژی خععععلی خوبه تکواندو:))))))...

امروز استادمون بهم اول فرم یازده رو یاد داد...خییییییلی خوشحالم:)))))


خب الحمدولله امروز هم یه روز خوب بود که اتفاقای خوبی افتاد...درسته که خیییلی خاص نبود ولی روز خوبی بود وباهمین اتفاقا هم میشه خوش بود:)))))))


ان شاءالله امام رضا(ع)بطلبند مارو که بریم به زودی پابوسشون تومشهد...


پی نوشت:

ای سلطان کرم/سایَت روی سرم

باز آقا بطلب    /که بیام به حرم


شب وروزتون پر از یاد وعطر خدا...غروب وشبِ گل گلی داشته باشید...

۱ ۰

لطفا بخونید...

۲ نظر

سلام...


دقت کردید که وقتی تلفن آدم زنگ میزنه چقدر آدم سعی می کنه که سریع بهش جواب بده؟؟؟

تازه اگه تلفت خیلی دور باشه ودیر بهش برسی استرس هم می گیری که شاید شخصِ پشت تلفن کار خیلی مهمی داشته وشمانتونستی بهش به موقع جواب بدی!!!


پس چرا ما که اینقدر جواب دادنِ تلفنِ آدما برامون مهمه،جوابِ تلفنِ اونی روکه هزاران مرتبه قشنگ تر،مهربون تر و بهتر ازحتی همه ی آدماست رو دیر می دیم؟

تازه به این  هم فکی کردید که وقتی داریم باکسی پشت تلفن حرف می زنیم تقریبا حواسمون به هیچ چیز دیگه نیست؟

پس چرا یاجوابِ تلفنِ اون مهربونه رو یا دیر می دیم ویا وقتی جوابشو می دیم حواسمون نیست؟


تازه یه چیزِ دیگه...

دقت کردید به این که اون آدمی که همه ی حواسمون بهشه وجواب تلفنشو سریع می دیم تو خییییلی از مواقع کاری نمیتونه برامون بکنه؟


مثلا اگه مریضیِ لاعلاج بگیریم،نمیتونه خوبمون کنه...

یااگه دلت بگیره تقریبا کاری نمی تونه بکنه...


ولی اون مهربونه هم می تونه هرررر مریضیِ لاعلاجی روخوب کنه وهم میتونه همه ی دلتنگی های عالمو دریک آن خوب کنه وفقط لازمه که اراده کنه...

یامثلا کی می تونه بجز اون مهربونه توی یک لحظه به همه ی عااالم زنگ بزنه؟؟؟؟




فقط خدامیتونه همه ی تلفنا روبه صدادر بیاره،فقط خدامیتونه همه ی مریضی های لاعلاج روخوب کنه،فقط خدامیتونه همه ی دلتنگی های همه ی عالمو توی یک آن خوب کنه...

صدای زنگ خدارو که میشناسی؟؟؟   صدای دلنشینِ اذان...


اگه فقط به اندازه ی 10 دقیقه تو هر نماز باخدای خودمون حرف بزنیم وحاجتامونو از اون بخوایم بهد از یه زمان خییلی کم تاثیرِ بیش از اندازه زیادشو تو زندگیمون می بینیم...

یه بنده خدایی رومیشناسم که معمولا نمازش غذا میشد ، توی نماز به هر چیزی فکر می کرد غیر از خداو حتی گاهی حتی از نماز خوندن سر باز می زدو اصا نماز نمی خوند:(((


ولی بعد از مدتی میره ویه نماز از ته دل میخونه و توی نمازش تمام سعیشو میکنه که فقط به خدافکر کنه...

خب چون داره مستقیما توسط خدا دیده میشه...

مثل یه برنامه ی زنده...

اون نماز خیییلی بهش می چسبه...اصا یه وضعی...


از اون به بعد سعیشو میکنه که نمازشو به موقع بخونه...

توی مدتی که تصمیمش رو باجدیت عملی میکنه،هر چی از خدامی خواد(اگه به صلاحش بود)بهش میرسه...


توی سجده ی آخرِ نمازش همیشه کلی گریه می کرد که:«خدایا مگه من چی کار کردم که اینقدر بهم اهمیت می دی؟؟

چرا بااین همه گناهی که کردم بازم به حرفم گوش میدی وبهم کمک می کنی؟؟؟

حتی مامان آدم هم اگه یه مدت خیییییلی طولانی یه عالمه اشتباهِ بد بکنی ازت دل می بُره...

ولی تو منو بخشیدی به این سااادگی...

فقط باچند کلمه صحبت...

خدایا تاحالاهیچ کس بهم اینقدر مهربونی نکرده بود...»


خلاصه بگم:

باخدامون حرف بزنیم وهمه چیو فقط وفقط از خدابخوایم...

اگه فاصلمون تا خدا زیاده، از یه (بلاتشبیه)سیم اتصال استفاده کنیم...

ازیه امام یا از یه معصوم یااز یه امامزاده کمک بخوایم که خواسته ی مارو به خدابگن...



حالاچند تا دعا...:

خدایا بابتِ هرچی بهمون دادی وندادی شکرت...

خدایا بابت هردعایی که مستجاب کردی ونکردی شکرت...

خدایا بابت تک تکِ اعضاء بدنمون شکرت...

خدایا بابت اینکه اجازه دادی روزی سه بار به طورِ رسمی وهزاران بار به طور غیر رسمی باهات حرف بزنیم شکرت و ببخش اگه کوتاهی کردیم واز این فرصت، خوب استفاده نکردیم...:(((

خدایا بابت زندگی که بهمون دادی وهنوز نگرفتی با اینکه هر لحظه می تونستی از روی زمین برمون داری ویکی دیگه رو یه جای دیگه توی یه خانواده ی دیگه بیاری شکرت...

خدایا بابت اینکه همییییشه صلاحمون روخواستی وهیییچ وقت چیزی رو که به صلاحمون نبود برامون نخواستی شکرت...


خدایاشکرت...بابتِ هممممه چیز...


صبحتون بخیر...

یاعلی...

۱ ۰

یه روز خوب:)))

۱ نظر

سلااام...

امروز1397/4/13...

دسسسست داداش حامد(آقای زمانی)درررد نکنه با این اثرات معرکشون:))))))))))))))


تقریبا میشه گفت کل روز رو داشتم آهنگ گوش می کردم...

همه ی آهنگ های قدیمی وجدید...

از امیر مومنان گرفته تااا..دلارام وشمشیر و...


عااالی بودن وهستن همشون...

خدا این خواننده ی انقلابی رونگه داره برای کشورش:))

با مهمون هایی که امروز اومدن خیلی کیف داد...دوسشون دارم:))


خلاصه که باوجود مهمون های خوب وآهنگ های داداش حامد روز خییییلی خوبی بود الحمدولله...


پیوست نامه:نمردیم وتو این تابستون هم رنگِ صبحِ زود رو به چشممون دیدیم:)))

خب آخه ساعت 7 صبح بیدار شدن اونم بدون اینکه کسی بیدارت کنه یا کابوس ببینی  کلی حرفه:))))


#روز_و_شبتون_پر_از_یاد_و_عطر_خدا...

یاعلی...

۱ ۰

کتااااب خونی...

۳ نظر

سلام...

از موقعی که تعطیل شدیم تا الان 7تا کتاب خوندم...

اصا منتظر تابستون بودم که کتاااب بخونم!!


خسته شدم از اینکه تومدرسه ها باخیال راحت نمی تونستم کتاب بخونم:)))

توصیه ای مفید برای اوقات بی کاری وباکاری:

کتاااااب بخونیییم:))))))

کتاب معرفی شده:کرشمه خسروانی (از آقای سید مهدی شجاعی)


#کتاب_خوندن_تابستانه

#کتابخونی:)

۱ ۰

عید فطر:))

۲ نظر

سلام...

امروز 1397/3/26


عید سعید فطر بر همگی شما دوستانمون مبارک:)))))

امروز الحمدولله باز هم یک توفیقی داشتیم که رهبر عزیزمون رو ببینیم:)


بعد از نماز آقاجان سخنرانی کردند وخیلی جالب بود ومثل همه ی سخنرانی های دیگرشون مو بر تن آدم سیخ می کرد!!

آقای مطیعی هم که گلللل کاشتند با این شعر عالیشون:))))))))


آقا جان رو تونستیم ببینیم ولی خیلی نزدیک نبودیم:(
ولی همین که نمازمون رو به جماعت نائب مهدی(عج)خوندیم خودش توفیقی ست:)))))))ان شاءالله تا از این دنیا نرفتیم به جماعت خود آقا امام زمان(عج)نماز بخونیم...

وقتی داشتیم بر می گشتیم اینقدر مترو شلللووووووغ بود که یه گوشه توی پارک زیر سایه نشستیم وبا خواهرا آب آناناس خوردیم:))))))

چقدددر خوبه که دیگه مدرسه مون تموم شده:)))
اصلا خیییلی خوبه که تا ظهر می خوابی ولازم نیست نگران این باشی که درست مونده :)


#عید_سعید_فطر
#نماز_به_جماعت_آقاجان
#دعا_برای_سلامتی_وظهور_منجی_عالم:)
۱ ۰

دیدار با حضرت آقا:)))))

۱ نظر

سلام...

امروز پنجشنبه س


با خواهر جان رفتیم بیت رهبری برای خوندن نماز ظهر وعصر به جماعت رهبر عزیزمون...


بین نماز ظهر وعصر پرده ی بین آقایان وخانوم ها رو باز کردن وچشممون به جمال پر نور وزیبای رهبرمون روشن شد...

الحمدولله...

آقاجان نافله شون رو که خوندن نماز عصر اقامه شد .

آخر هر دو نماز هم یکهو همه حمله ور شدند به جلو!!!!!!همه از میله ی جدیدی که اونجاگذاشته بودن می پریدند تا آقا رو بهتر ببینند،ولی من با کمک خواهر جان روی میله وایسادم واز همه بهتر دیدم خدارو شکر...

می خواستم داد بزنم آقاجان چفیه بدیدولی این کارو نکردم وپشیمون شدم...

این هم از خاطره ی دیدار با رهبری:)))))


عیدتون مبارک ولحظاتتون پر از عطر ویاد خدا...

#دیدار_با_آقا_جان

۱ ۰

امروز پایان امتحانات:)))))

۲ نظر

سلاااام...


امروز1397/3/24...


بالاخره امتحانا...تمووووم شد:))))))))))))))))))))))))))))))

خب خدارو شکرر خیلی خوشحالم...


یک عاااالمه کار می تونم بکنم که وقتمو پر می کنه...

کلی نشستم لیست کار هایی رو که می تونم انجام بدم  نوشتم باور کنید آخرش هم می شینم  گوشه ی اتاق می گم حالا چی کار کنم حوصلم سر رفت...


الان این خاطره رو توی این جای دوست داشتنی می نویسم وبعدش می رم ومجموعه کتابی رو که شروع کردم تموم می کنم:))

مجموعه ی "بچه های بد شانس"از" لمونی اسنیکت" توصیه می کنم بخونیدش..

من جلد یکی مونده به آخرشم ویه مجموعه ی 13جلدیه!!:)

از حالا دیگه می تونم یه عااالمه کار غیر درس کنم،و توی وبم خاطره هی بیشتری بنویسم ان شاءالله...

من می رم که به کارای غیر درسیم برسم:)))))


#لحظاتتون_پراز_عطرو_یاد_خدا...

۱ ۰

امروز:)))))

۱ نظر

سلام...


امروز1397/3/15..

خییییلی مععععمولی بود واتفاق خاصی نیفتاد:(


اصا یه وضعی خاص نبود!!!!!شب بخیر...  خواب های گل گلی ببینید:))))))

۱ ۰
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان