خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

بازهم خاطرات مدرسهـ...

۲ نظر

سلام...

امروز زنگ اول زبان داشتیم که مکالمه کردیم ونمرمونو داد...

واما زنگ دوم...:

از دو سه روز پیش دارم واسه کنفرانس پودمان دوم "الکترونیک"کار میکنم...

درس اول هم یه قاب عکس کاردستی داشت که درست کردم واونقدر خوشگل شد«والبته عکس شهیدی که مدرسمون به اسمشونه رو توش گذاشتم»که معلممون برد واسه اینکه بذارن روی میز مدیر مدرسه...:)

بابام بهم درس داد وکاردستیش روهم درست کردم...

الحمدولله بابای من بلده وخععلی خوب تونستم درس رو توضیح بدم...

بچه های گروهمون دونه دونه ازم املای کلمه ها رو می پرسیدن که چجوری بخونن...و من هم دونه دونه بهشون می گفتم...:)

باید دوتا نقاشی هم پای تخته می کشیدم وتخته مون هم گچیه...

اونقدر خوشگل کشیدم که خودم باورم نمی شد اینو من کشیدم...!!


وقتی نشستم دونه،دونه بچه ها میگفتن آفرین،ماشاءالله،چ خوب کشیدی،چ خوشگل شدو...

من هم بسی ذوق نمودم:)))    خخخخ...

یه جعبه هم باید درست میکردیم که وقتی درشو باز میکنیم آهنگ بزنه و اونم درست کردم:)


زنگ آخر قرار بود معلم علوم بیاد وهممون هم درس خونده بودیم...ولی معلم مطالعات اومد که ما نه کتاب آورده بودیم ونه درس خونده بودیم...ونه حتی مشق هامونو نوشته بودیم...!!

کلی هم باهامون دعواکرد که چرادرس نخوندین...؟!


درس هم داد...!


پ ن:امسال اونقدر بهمون مشق میدن که وقت نمی کنیم درس بخونیم...:(


پ ن2:الان هم باید برم مشق بنویسم ودرس بخونم...


پ ن3:چقدر خوبه که آدم دوست های خوب داشته باشه...که مومن باشن،درس خون باشن و...

#پودمان_الکترونیک

#قاب_عکس

#نقاشی_ماهرانه

#درس_و_مشق

#دوستای_خوب:)


(چقدر هشتک...!)


خدارو شکر بابت همه ی داده ها ونداده هاش...

لحظاتتون مانوس با کلام خدا...


یاحسین...

۲ ۰

سرما خوردگی...

۶ نظر

سلام...

از "ن ح" ویروس سرما خوردگی گرفتم...خخخخ...


پ ن:صدام گرفته...!


#به_وقت_سرما_خوردگی


روز وشبتون حسینی...

ان شاءالله اربعین کربلا...


یاحسین...

۲ ۰

شب...

۱ نظر

شب بخیر...:)

۴ ۰

تهدید های معلم ریاضی...!!

۶ نظر

سلام...

امروز سر زنگ ریاضی، یکی داشت آدامس می جوید معلممون به دیوار نگاه کرد(که بچه ها متوجه نشن کی بوده) گفت:

اون آدامس رو از دهنت در بیار وگرنه یک دفعه دیدی دستم خورد تو دهنت...!!!


همه مون با چشمان از حدقه در اومده نگاهش میکردم!!!


دویاره همون زنگ ریاضی، میز آخر داشت با بغلدستیش حرف میزد خانم گفت:

خودت ساکت شو وگرنه یک دفعه دیدی خودتو با بغلدستیت بلند کردم کوبیدم توی دیوار پشتتون...!!!!!!!


معلم خشن یعنی این...!

بقیه سوءتفاهمن...

خخخخخخخ...:)))


این معلم با اینکه درسش خعلی درس مهمیه وخیلی هم خشنه،بچه ها سر کلاسش حرف میزنن...

ولی یه معلم دیگه با اینکه تا به حال تهدید نکرده،هییییچ کس سر کلاسش نه حرف میزنه ونه شیطونی میکنه...!

البته اول سال گفته که اگه کسی حرف بزنه از کلاس میره بیرون ودیگه هم بر نمیگرده...!


این هم از معلمامون...



پ ن1:زنگ دوم ورزش داشتیم،معلممون برای نمونه یه شلوار ورزشی آورده بود، بهمون نشون داد وگفت:اینشالوار مرگ نداره!مگر اینکه آتیش بگیره...

از همون لحظه بغلدستی من شروع کرد که:

این شلوار مرگ نداره،

این پاک کن مرگ نداره،

این لباس مرگ نداره،

عینک خانم"ر"مرگ نداره و.....

خخخخخ...


پ ن2:زنگ ادبیات معلممون برگه هایی رو که نمره میذارن توش رو داد بهم تا خط کشی کنم،گفت 30 تا خط بکش چونکه هفتم ها 30 نفرن...من هم همه ی برگه ها رو 30 تا خط کشیدم وبعدش معلمه گفت که ببخشیید هشتم ها 39 نفرن پس لطفا سه تا برگه رو پاک کن دوباره بکش...!

از کت وکول افتادم اونقدر پاک کردم...و پارازیت های بغلدستی که می گفت:این پاک کن مرگ نداره ولی تو مرگ داری...خخخخ:)))



#معلم_ریاضی_خشمگین

#مرگ_نداره

#بغلدستی


روز وشبتون بدون تهدید...


یاحسین..

۲ ۰

امسال...!

۴ نظر

سلام...

مثل اینکه امسال معلم ها خییلی دوست دارن کتاب و دفتر ما رو پاره کنن...!

هر معلمی از راه میرسه:

اینو بنویسی پاره میکنم

اینو ننویسی پاره میکنم..

بد بنویسی پاره مd;نم...

خوب بنویسی پاره میکنم...


چه گیییری افتادیماااا........................................

لحظاتتون پر از یاد خدا...


یا حسین...

۲ ۰

شعر قیصر امینـ پور:))

۸ نظر

پیش از اینها...:


پیش از اینها، فکر میکردم خدا

خانه ای دارد میان ابر ها


مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس وخشتی از طلا


پایه های برجش از عاج وبلور

بر سر تختی نشسته با غرور


ماه برق کوچکی از تاج او

هر ستاره،پولکی از تاج او


رعد وبرق شب، طنین خنده اش

سیل وطوفان ،نعره ی توفنده اش


هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست


آن خدا بی رحم بود وخشمگین

خانه اش در آسمان،دور از زمین


بود،اما در میان ما نبود

مهربان وساده وزیبا نبود


در دل او، دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت


هر چه می پرسید از خود از خدا

از زمین از آسمان از ابر ها


زود می گفتند:«این کار خداست

پرس وجو از کار او کاری خطاست»


نیت من در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا


پیش از اینها،خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویر بود


تا که یک شب،دست در دست پدر

راه افتادم به قصد یک سفر


در میان راه،دریک روستا

خانه ای دیدیم،خوب وآشنا


زود پرسیدم:«پدر اینجا کجاست؟»

گفت:«اینجا خانه ی خوب خداست»


گفت:«انجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت،نمازی ساده خواند


با وضویی دست ورویی تازه کرد

با دل خود گفت وگویی تازه کرد»


گفتمش:«پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست؟اینجا در زمین؟»


گفت:«آری خانه ی او بی ریاست

فرش هایش از گلیم و بوریاست


مهربان وساده وبی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است


عادت او نیست خشم ودشمنی

نام او نور ونشانش روشنی»


تازه فهمیدم:خدایم این خداست

این خدای مهربان وآشناست


دوستی از من به من نزدیک تر

از رگ گردن به من نزدیک تر


می توانم بعد از این ، با این خدا

دوست باشم،دوست،پاک وبی ریا



به قول پرستو،قیصر امین پور


#قیصر_امین_پور

#پیش_از_اینها

#به_قول_پرستو


روز وشبتون قشنگ...


یاحسین...

۳ ۰

گربهـ...:))

۱ نظر

سلام...

توی کانال کولر مدرمون گربه س...

خخخ...


به همین دلیل زنگ آخر رو نذاشتن توی کلاس خودمون بمونیم ورفتیم کلاس پایین...

تازه مدرسمون دوشیفته س...شیفت دوم ابتدایی ها...!

بیچاره اون ابتدایی هایی که قراره توی کلاس ما درس بخونن...


تو راه برگشت با مبینا بودم از کنار یه گربه رد شدیم،مبینا بهش میگه:

سلام عمو برو به اون فامیلتون بگو از توی کانال کولر کلاسمون در بیاد...

من:یادت نره هاااا...!می خوان جلوشو ببندن واگه نجاتش ندید گیر میکنه...!


خخخخخ...:)))

خلاصه که فکر کنین ابتدایی هامون بیان وباصحنه ی "یک گربه در کانال کولر"مواجه شن...خخخخخخ..

اولین شعر کتاب درسیمونو توی ادامه مطلب گذاشتم...اگه دوست داشتین بخونیدش..:)

۲ ۰

خسته مـ...

۲ نظر

سلام...


به وقت شب های تهران...

به یاد شب زنده داری های مدرسه...


#خوااابمم_میااد


شبتون پر از خواب های خوب...


یاحسین...

۲ ۰

شتر...:))

۳ نظر

زنگ زبان:

بغلدستی:طرف مثل شتر میمونه قیافه ش...

من:نه مثل کرگدنه...!


پ ن:صحبت من وبغلدستی بر سر این موضوع که شکل انیمیشنی ای که معلم واسمون گذاشته وخیلی چهره ی عجق وجقی داره شبیه چیست؟!


خخخخخخخخخخ...

پ ن2:خدا این تفریحات سالمو ازمون نگیره...


#شتر

#کرگدن

#زنگ_زبان


زندگیتون پر از اتفاق های خوب...


یاحسین...

۰ ۰

بازم مدرسه...

۴ نظر

سلام...

امروز زنگ اول زبان داشتیم...

معلممون داشت در مورد کشور های مختلف وپرچم هاشون و...حرف میزد که به کشور آلمان رسیدیم...

همین که به آلمان رسیدیم یکی از بچه های کلاس با گریه از خانوم اجازه گرفت ورفت صورتشو بشوره...


از کلاس که رفت بیرون از معلممون پرسیدیم ببینیم چی شده که گفت:

پدر ایشون دوماه پیش رفته بود آلمان که همونجا فوت کرد...:((


قبل از اینکه بقیه ی خاطره ی امروزو بگم یه صلوات ویه فاتحه برای شادی روح پدر ایشون بفرستین...


زنگ دوم کارو فناوری داشتیم...یه گروه کنفرانس درس اول رو دادن و سوال هاش رو هم گفتن...

زنگ های کارو فناوری زنگ های بسییییی خسسسسته کننده هستند...


زنگ آخر هم مطالعات داشتیم که ومعلمش واسه اولین بار اومد سر کلاسمون...

آخه آدم چقدر میتونه "اسلوموشن"باشه؟!...

خیلی صدای آرومی داره با لحن یکنواخت...همه ی کار هاش رو هم آروم میکنه...!

اولین معلمی بود که سر کلاسش نیمه بیدار بودم...


آخرای زنگ بود که یکی از دانش آموزای کلاسای دیگه اومد گفت:برنامه رو آوردم...

به گفته ی معلممون اومد نوشت پای تخته...

زنگ دوم رو ورزش نوشت وهمه باهم از خوشحالی جییغ کشیدیم...:)

چند لحظه بعد مستخدم مدرسمون خانوم"اس"اومد گفت برنامه ی فردا رو آوردم...

همه باهم گفتیم برنامه رو دادن...!

و خانوم "اس" هم برنامه روگفت ورو به ما:

این درسته...!!!

سپس یک چشم غره رفت واز کلاس بیرون فرمایید...:))

اصا تو برنامه ی فردا ورزش نداشتیم...!

خلاصه که همگی پنچر شدیم...:)


به علت دوستی با"ن ح"،"م ج" باهام قهر کرد...

آخه چقدر بچهههه؟!


کلی تکلیف ریاضی داشتی که اومدم خونه وانجامشون دادم:)

الحمدولله تموم شد...

ان شاءالله بعدا توی یه پستی از یکی از صفحات دفتر ریاضیمون عکس میذارم...که ببینید معلممون چقدررر می خواد خلوت بنویسیم...پس الکی نیست که گفته دفتر 200برگ بگیریم...!!


شب بخیر...


یا حسین...

۳ ۰
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان