خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

دعوا...

۴ نظر

سلام...

امروز رفته بودم یه جایی کار داشتم...!


یکم که منتظر موندم  دیدم یه خانومه از جلوی یکی از این باجه ها رد شد و دقیقا همون موقع که داشت از اونجا رد میشد یکی از اون مسئلین که داشت با همکار خودش رف میزد گفت:عین گاو بالا سر آدم می ایستن آدم نمیدونه چی کار کنه...(اشاره به شخصی که در موردش صحبت میکردن)


اون خانومه که داشت رد میشد به خودش گرفت وشروع کرد دااااد وبیداااد کردن که:       (اونهایی که نارنجین صحبت های اون باجه داره س)

_بذار از در برم بیرون بعدا بگو گاو...اصا گاو جد وآبادته...              (باجه دار هم هی داد میزد که بابا من باتو نبودم...)

گاو خودتی...کارمندای ماروباش...

_شهروندای مارو باش...

_واسه چی به من میگی گاو...؟!

_من باتو نبودم ولی اصا اگر هم با تو بودم حقت بود...


این وسط یکی از مردم به اون خانومه که مشتری بود گفت:خانوم با شما نبودن...!


خانومه:

میدونم با من نبود............ولی میتونست با من باشه.....



خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ..........


یعنی اینا داد میزدن من زیر زیرکی میخندیدم...


پ ن:میدونم با من نبود...ولی میتونست بامن باشه...


#دعوای_الکی

#میتونست_با_من_باشه


شب وروزتون بی دعوا...


یاحسین...

۱ ۰

شکر

۲ نظر

خدایا...بابت همه ی چیزایی که دادی یا ندادی...شکرتتتتتتتتتتتتتتتتت...

ممنووووونمممممممممممممم که همیشه صلاح این بنده ی کوچکت رو خواستی...

 

پ ن:

ادامه ی مطلب متن یه آهنگِ که خیلی به موضوعم میاد...البته خود آهنگش هم هست:)

متن رو با آهنگش بخونید...!

۱ ۰

کلاسورِ طلسم شده...:)

۴ نظر
سلام...
همونطور که گفتم معلم های همه ی درسای مهم اجازه ی استفاده از کلاسور رو نمیدن...
اسم کلاسورمو گذاشتم کلاسور طلسم شده...!

اگه یادتون باشه گفته بودم روی کلاسورم رو آبجی دومی ربان دوزی کرده...وبازهم اگه یادتون باشه گفتم عکسشو میذارم...
ببخشید اینقدر دیییر دارم میذارم ولی بفرمایید:

با افتخااار:
همه ی خودکارها ایرانیَن:)))))))
(مارک کیان)

تصمیم گرفتم بجای اینکه همیشه همون تسبیح فیروزه ای (تسبیح ایستاده ها)رو دستم کنم،چند بار هم یه تسبیح صورتی دستم کنم:)))
یه تنوعی میشه...:)

پ ن:هنوز جامدادیم آماده نشده واگر هم آماده بشه باید آبجیمو ببینم که جامدادیمو بده (خیلی دوریم از هم)...

جمیعا موفق باشین (توی هر مقطع تحصیلی که هستین ویا هر کاری)...

یا حسین...
۱ ۰

گرونی...

۴ نظر

سلام...

چقدر همچی گرووووونهههههههشکلک چشم درشت,شکلک خرص سیاه,شکلک گربه,شکلهای مربوط به گربه,شکلک نعجب,شکلک خوابالو,شکلک خرص,شکلک,,smiley eyes bold,smiley Khrs Black,get the cat,forms of Cats,smiley Njb,smiley Khvabalv,smiley Khrs,get,,مبتسم عیون جریئة »,مبتسم Khrs الأسود,الحصول على القط,


آدم میترسه بره چیزی بخره.......

خدا رحم کنه...:(


جیبتون پر پول(وپر برکت)...


یاحسین...

۰ ۰

کربلا...

۳ نظر
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَبا عَبدِاللهِ وَعَلَی الاَرواحِ الَّتی حَلَّت بِفِنائِک عَلَیکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وبَقِیَ الَّیلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهَ اخِرَالعَهدِ مِنّی ِِلِزِیارَتِکُم اَلسَّلامُ عَلَی الحُسَینِ وَعَلی علَیِ بنِ الحُسَینِ وعَلی اَولادِ الحُسَینِ وَعَلی اَصحابِ الحُسَین...


کربلا...
کربلا...
کربلا...
اللّهُمَّ ارزُقنی...

این روزا حال وهوای دلم کربلاییه...ولی حال وهوای شهر...فرق میکنه...:((

قابل توجه دوستانی که از عزاداری ابا عبد الله(علیه السلام)رسما دارن فرار میکنن...باید بگم که اگه ایرانی هستی یعنی توی کشور اسلامی ، اگه مسلمونی ، اگه شیعه ای نمیدونم چرا از محرم وحال وهواش وعزاداریِ امام سِوُمت بدت میاد...
اگه تاحالا مصیبت هاشونو گوش کردی ودلت نسوخته بدون که دلت از سنگ هم سنگ تره...!
یه بچه شیعه هییچ وقت نباید از عزاداری برای مصیبتِ عظیم امام حسین(ع)خسته بشه...
باید کارهای شاد کننده تو بذاری کنار...فقط یه ماه...!
سعی کن توی این یه ماه لباس های شادتو بذاری کنار...درِآهنگ های شادتو پلمپ کن...
نتیجه شو میبینی...مطمئن باش...:)

ان شاءالله که حب اهل بیت علیه السلام همیشه توی دلهاتون باشه...


روز وشبتون حسینی ان شاءالله...

یاحسین...

۰ ۰

مدرسه...:))

۸ نظر

سلام...

امروز زنگ اول ریاضی داشتیم...خدا رو شکر که مشقامو نوشته بودم وآماده ی آماده بودم:)

خانم تمرین ها رو کار کرد و تک زنگ خورد(امروز معلما جلسه دارن وزود تعطیل شدیم،به خاطر اینکه به همه ی درس ها برسیم زنگ هارو کوتاه میکنن ویک زنگ تفریح داریم!)زنگ دوم ورزش داشتیم.

معلممونو رو دوست دارم...

دنه دونه میپرسید که هر کدوم از بچه ها چه مدال ها ،حکم ها ویا سابقه ی ورزشی دارن...

یکی از بچه ها داره واسه مسابقات کشوری اسکیت کار میکنه!!!!!!

همین که من گفتم دان 2 تکواندو همه ی نگاها برگشت سمتم وگفتن چییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!

معلممون چونکه پارسال هم معلم ورزشمون بود می دونست وتعجب نکرد...خنده م گرفت از اینهمه تعجب بچه ها!!:)


زنگ آخر هم ادبیات داشتیم با همون معلم پارسال:)

خعلی دوسش دارم...!

همه ی شعر ها رو اونقدر توی کلاس میخونیم که بریم خوه فقط باید دوره کنیم تا حفظ شیم:)

خلاصه که امروزمون اینطوری بود...

بقیه ی روز اگه اتفاق جالبی بود که دوست داشتم یادگاری داشته باشمش مینویسم...:)


پ ن:یه سوال...

از دوره ی راهنماییتون خاطره ی جالبی دارید؟

اگه دارید یا توی نظرات من ویا توی وب خودتون بنویسید...اگه آدرس وبتون روهم ندارم لطفا برام بفرستید:)


هوای دلتون بدون آلودگی...


یاحسین...

۴ ۰

وبازهم کلاسور نَه

۱ نظر

سلام...

امروز صبح همین که بابام صدام کرد پریدم...!

خیلی از اینکه با یه صدا کردن بیدار شم خوشم میاد...بابام هم معمولا فقط صدا میکنه وآدمو تکون نمیده...ولی اونقدر صداشون ابهت داره که همه ی خواهرام هم اگه بابا صداشون کنه بیدار میشن...:))

الحمدولله...خدا نگهشون داره واسمون ان شاءالله:)))


زنگ اول علوم داشتیم...خانوم نائینیانِ عزیییزمم...:)

ولی متاسفانه ایشون هم قبول نکردن که کلاسور استفاده کنیم:(

باید واسه علوم هم دفتر 100برگ باشه...

وعلم علوممون رو واسه این دوست دارم که رسما علوم رو خوورده...هر سوالی ازش بپرسیم جواب علمی میده:)

اصا خعلی خوبه...


زنگ دوم عربی داشتیم...خانوم آرمان رو هم دوست دارم:)

پارسال معلم دینیمون بود...معلم خیلی خوبیه...درسش جای خودشه وشوخی وخنده ش هم همینطور...

خاطره ی سال های قبلش روهم واسمون میگه که خسته نشیم...

خععلی باحاله:)


خانم آرمان:دبیرستانی که بودم یه معلم داشتیم که دبیر فیزیک بود.هرر جلسه درس میپرسید و اونقدر هم جدی بود که بچه ها جرات نداشتن درس نخونن...!یه معلم دیگه هم بود معلم دینی(فکر کنم) که هییچ وقت درس نپرسید وامتحان هم نگرفت.بچه ها همه دوسش داشتن...موقع امتحان های پایان ترم امتحان درس اون معلم جدّیه همه 20 شدن...

امتحان دینی که شد  من همش طی سال هم خونده بودم و برای امتحان هم خیلی خوندم...

خلاصه که امتحان شد وسوالها اونقدر سخت بود که چند نفر تا برگه رو دیدن بیهوش شدن وآمبولانس اومد براشون...!!!!

معلممون هم با اینکه اونهه خونده بود نمره ش شد 13 .................!!!!!!!!!!!(اینجا یه شکلکی رو تصور کنید با دهان باز وچشمهای درشت از تعجب)


واین هم یه خاطره که معلممون تعزیف کرد:)


زنگ آخر هم قرآن داشتیم ومعلممون رو اصا دوست ندارم:(

نمیدونم چرا معلم های قرآن این مدرسه کلا خوب نیستن...!

پارسال هم معلم قرآنمون نفس میکشیدی منفی میذاشت...!!!


خلاصه که تعطیل شدیم واومدم خونه...

مشقای ریضیمو نوشتم و با پاییز و مامانم رفتیم تئاتر...قشنگ بود بسی....ولی بعضی جاها ایراد داشت که نمره ش روکم میکرد...

ولی درکل خوب بود...

روز خوبی داشتم...

امیدوارم شماهم روزتون خوب بوده باشه:)


#هوا_هوای_حرمه...:(

#آقا_بطلب...

روز وشبتون پر از یاد ائمه(ع)...


یاحسین...

۳ ۰

اوف...

۵ نظر

سلام...

امروز زنگ اول ریاضی داشتیم.درس داد که هیچی،مشق هم داد...!:(

معلم ریاضیمون گفته که هیچ کس حق نداره کلاسور استفاده کنه وباید دفتر 200برگ تهیه کنید...!  آخه چطوری دلش اومد کلاسور به این خوشگلی رو بگه استفاده نکنم؟!

اومدم خونه،آبجی اولی زنگ زد خونمون،بعد از اینکه براش کل اتفاق های امروز رو تعریف کردم،گفتم که آخه چرا نمیذاره کلاسور استفاده کنیم؟

آبجیمم گفت به مامان بگو بره مدرسه بگه آخه مگه اینا بچه اند که براشون تعیین تکلیف میکنید دفتر 100 برگ بگیر یا 200برگ بگیر؟!!

حرف آبجیم یه حس خوبی بهم داد...ولی وقتی به مامانم گفتم بیاد مدرسه فقط یه لبخند مهربونی زد انگار که می خواست بگه:شوخی جالبی بود...!


زنگ دوم معلم نداشتیم. رفتیم یه کلاس دیگه ، مشق های ریاضیمونو نوشتیم ویکم هم با هم حرف زدیم...

زنگ آخر هم معلممون نیومده بود ولی این زنگ نذاشتن حرف بزنیم وامام جماعت مدرسمون"خانوم فراهانی"رو فرستادن سر کلاسمون که برای بار هزااااارمم واجبات رکنی وغیر رکنی و...+شیوه ی وضو گرفتن+شیوه ی غسل کردن یاد بده!!!

خییلی از این همه یاد گرفتن یه سری چیز تکراری بدم میاد...البته که هر دفعه چند نفر تازه یاد میگیرن...


خلاصه که اومدم خونه مشقامو نوشتم و...


پ ن:اونقدر از آدم های خودشیرین بدمممممم میاد که خدا میدونه:(  یکی از بچه های کلاسمون هم فوق العاده خوشیرینه واسه معلما:(


#معلم_ریاضی

#دفتر_200_برگ

#اوف...


هر روزتون از روز قبل مومنانه تر...


یاحسین...

۴ ۰

روز اول مدرسه...

۶ نظر

سلام...

امروز از ذوقی که داشتم ساعت پنج صبح بیدار شدم بدون اینکه کسی بیدارم کنه...

متاسفانه دوست های صمیمیم توی کلاسم نیستن:((

ولی اشکال نداره آشنا میشیم:)

همین امروز که با دوتا پشت سَریام آشنا شدم...!

الحمدولله بچه های خوبیَن...

بقلدستیمو از قبل میشناختم،خیلی دوسش میدارم...یک عدد بچه ی خوب با نمره های خوب :)

زنگ اول زبان داشتیم،زنگ دوم کار وفناوری وزنگ سوم هم دینی...

معلم کارو فناوریمونو خیلی دوست ندارم...یابهتره بگم هنوز نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم:(   البته سال قبل هم معلم کار وفناوریمون بود...

معلم علوممون مثل اینکه همون پارسالیه ست معلم خوبیه وخییلی دوسش دارم....کلا مدرسه مون خیلی معلم نداره وبیشترشون تکرارین ومیشناسمشون...

معلما اول سال همیشه کلی تهدید میکنن واسه اونایی که تاحالا شاگردشون نبودن،وما خندمون میگرفت وقتی میدونستیم که این معلم اهل این چیزا نیست...!


معلم زبان اصا نذاشت که ماه مهر کفشاشو در بیاره وبیاد تو...هنوز سال شروع نشده گفت جلسه بعدی امتحانه!!!!

وما هم همدیگه رو پکر نگاه میکردیم...

آخه چراااااا؟!

هیچی دیگه خلاصه که تمام زنگ تفریح هارو هم با دوستام رفتم ودر مورد بچه های کلاسامون،معلما و رفتاراشون حرف میزدیم...

اول مهر اینجوری گذشت...

الحمدولله رب العالمین روز خوبی بود...


مهر ماهتون پر از اتفاق های خییلی خوب وسجده شکری...


یا حسین...

۳ ۰

حس خوب:))

۶ نظر

سلام...

صبح آبجی دومی مجبور بود که زود بیدار شه چون کلاساش شروع شد...!

درسته که به شوخی بهشون پز میدم که مدرسه م امروز نبود ولی از ته دلم خوشحالم که قراره فردا برم مدرسه:)))))

خعلی دوست داشتنیه که با اون همه خواب آلودگی زود بیدار میشی وانگار روزت یه برکت خاصی میگیره و کاراتو میرسی انجام بدی:)))

بین خودمون بمونه ولی شاید هم جَو گرفتم...!

البته به یه چیز هم دقت کردم:اینکه آدم اگه درس خوندن وکلا درس رو دوست داشته باشه،انگیزه ی بیشتری واسه مدرسه رفتن داره...


با پاییز رفتیم کتابخونه ی نزدیک خونمون...

خعععلیییی کتابخونمون باحاله...خیلی کتاب داره...

یعنی تابه حال که نزدیک پنج ساله اینجا عضویم،سه یا چهار بار شده که کتاب های مورد نظر مارو نداشته باشه...!   :))

ولمن وپاییز ماشاءالله کتاب خونیم وتقریبا کتابای این کتابخونه هم اسمون تکراری شده...

البته که هر دفعه که میریم کللی کتاب جدید میگیریم و بعضی وقت ها هم از تعداد مجاز بیشتر میگیریم ولی وقتی داریم بین قفسه ها میگردیم،تعداد کتابهایی که خوندیم زیاده:)))


چند تا کتاب گرفتیم و کارت من رو هم تمدید کردیم واومدیم خونه...

اگه خوندم کتاب هارو و مناسب برای معرفی بود توی یکی از پست ها معرفیش میکنم وعکسش رو می ذارم:)


کیف فردام رو هم آماده کردم:)

کلا یه کلاسور،جامدادی و دفترچه...!

همین:)


به پاییز میگم من دیگه شدم سوم راهنمایی!

و وی به شدت میگه:چطوری هشتم ابتدایی؟           :)))))))))



پاییزتون پر از اتفاق های خووب...


یاحسین...

۲ ۰
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان