خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

لطفا بخونید...

سلام...


دقت کردید که وقتی تلفن آدم زنگ میزنه چقدر آدم سعی می کنه که سریع بهش جواب بده؟؟؟

تازه اگه تلفت خیلی دور باشه ودیر بهش برسی استرس هم می گیری که شاید شخصِ پشت تلفن کار خیلی مهمی داشته وشمانتونستی بهش به موقع جواب بدی!!!


پس چرا ما که اینقدر جواب دادنِ تلفنِ آدما برامون مهمه،جوابِ تلفنِ اونی روکه هزاران مرتبه قشنگ تر،مهربون تر و بهتر ازحتی همه ی آدماست رو دیر می دیم؟

تازه به این  هم فکی کردید که وقتی داریم باکسی پشت تلفن حرف می زنیم تقریبا حواسمون به هیچ چیز دیگه نیست؟

پس چرا یاجوابِ تلفنِ اون مهربونه رو یا دیر می دیم ویا وقتی جوابشو می دیم حواسمون نیست؟


تازه یه چیزِ دیگه...

دقت کردید به این که اون آدمی که همه ی حواسمون بهشه وجواب تلفنشو سریع می دیم تو خییییلی از مواقع کاری نمیتونه برامون بکنه؟


مثلا اگه مریضیِ لاعلاج بگیریم،نمیتونه خوبمون کنه...

یااگه دلت بگیره تقریبا کاری نمی تونه بکنه...


ولی اون مهربونه هم می تونه هرررر مریضیِ لاعلاجی روخوب کنه وهم میتونه همه ی دلتنگی های عالمو دریک آن خوب کنه وفقط لازمه که اراده کنه...

یامثلا کی می تونه بجز اون مهربونه توی یک لحظه به همه ی عااالم زنگ بزنه؟؟؟؟




فقط خدامیتونه همه ی تلفنا روبه صدادر بیاره،فقط خدامیتونه همه ی مریضی های لاعلاج روخوب کنه،فقط خدامیتونه همه ی دلتنگی های همه ی عالمو توی یک آن خوب کنه...

صدای زنگ خدارو که میشناسی؟؟؟   صدای دلنشینِ اذان...


اگه فقط به اندازه ی 10 دقیقه تو هر نماز باخدای خودمون حرف بزنیم وحاجتامونو از اون بخوایم بهد از یه زمان خییلی کم تاثیرِ بیش از اندازه زیادشو تو زندگیمون می بینیم...

یه بنده خدایی رومیشناسم که معمولا نمازش غذا میشد ، توی نماز به هر چیزی فکر می کرد غیر از خداو حتی گاهی حتی از نماز خوندن سر باز می زدو اصا نماز نمی خوند:(((


ولی بعد از مدتی میره ویه نماز از ته دل میخونه و توی نمازش تمام سعیشو میکنه که فقط به خدافکر کنه...

خب چون داره مستقیما توسط خدا دیده میشه...

مثل یه برنامه ی زنده...

اون نماز خیییلی بهش می چسبه...اصا یه وضعی...


از اون به بعد سعیشو میکنه که نمازشو به موقع بخونه...

توی مدتی که تصمیمش رو باجدیت عملی میکنه،هر چی از خدامی خواد(اگه به صلاحش بود)بهش میرسه...


توی سجده ی آخرِ نمازش همیشه کلی گریه می کرد که:«خدایا مگه من چی کار کردم که اینقدر بهم اهمیت می دی؟؟

چرا بااین همه گناهی که کردم بازم به حرفم گوش میدی وبهم کمک می کنی؟؟؟

حتی مامان آدم هم اگه یه مدت خیییییلی طولانی یه عالمه اشتباهِ بد بکنی ازت دل می بُره...

ولی تو منو بخشیدی به این سااادگی...

فقط باچند کلمه صحبت...

خدایا تاحالاهیچ کس بهم اینقدر مهربونی نکرده بود...»


خلاصه بگم:

باخدامون حرف بزنیم وهمه چیو فقط وفقط از خدابخوایم...

اگه فاصلمون تا خدا زیاده، از یه (بلاتشبیه)سیم اتصال استفاده کنیم...

ازیه امام یا از یه معصوم یااز یه امامزاده کمک بخوایم که خواسته ی مارو به خدابگن...



حالاچند تا دعا...:

خدایا بابتِ هرچی بهمون دادی وندادی شکرت...

خدایا بابت هردعایی که مستجاب کردی ونکردی شکرت...

خدایا بابت تک تکِ اعضاء بدنمون شکرت...

خدایا بابت اینکه اجازه دادی روزی سه بار به طورِ رسمی وهزاران بار به طور غیر رسمی باهات حرف بزنیم شکرت و ببخش اگه کوتاهی کردیم واز این فرصت، خوب استفاده نکردیم...:(((

خدایا بابت زندگی که بهمون دادی وهنوز نگرفتی با اینکه هر لحظه می تونستی از روی زمین برمون داری ویکی دیگه رو یه جای دیگه توی یه خانواده ی دیگه بیاری شکرت...

خدایا بابت اینکه همییییشه صلاحمون روخواستی وهیییچ وقت چیزی رو که به صلاحمون نبود برامون نخواستی شکرت...


خدایاشکرت...بابتِ هممممه چیز...


صبحتون بخیر...

یاعلی...

۱ ۰
اقلیما
۱۵ تیر ۰۵:۵۴
خدارو بابت خودش شکر
واقعا خداروشکر که خدایی به این همه مهربونی و بخشندگی داریم^_^

پاسخ :

آره دقیقا:))
پاییز
۱۹ تیر ۱۲:۲۴
زیبا نوشته بودی.

الحمدلله

پاسخ :

ممنون:)))

الحمدولله...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان