خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

حس خوب:))

۶ نظر

سلام...

صبح آبجی دومی مجبور بود که زود بیدار شه چون کلاساش شروع شد...!

درسته که به شوخی بهشون پز میدم که مدرسه م امروز نبود ولی از ته دلم خوشحالم که قراره فردا برم مدرسه:)))))

خعلی دوست داشتنیه که با اون همه خواب آلودگی زود بیدار میشی وانگار روزت یه برکت خاصی میگیره و کاراتو میرسی انجام بدی:)))

بین خودمون بمونه ولی شاید هم جَو گرفتم...!

البته به یه چیز هم دقت کردم:اینکه آدم اگه درس خوندن وکلا درس رو دوست داشته باشه،انگیزه ی بیشتری واسه مدرسه رفتن داره...


با پاییز رفتیم کتابخونه ی نزدیک خونمون...

خعععلیییی کتابخونمون باحاله...خیلی کتاب داره...

یعنی تابه حال که نزدیک پنج ساله اینجا عضویم،سه یا چهار بار شده که کتاب های مورد نظر مارو نداشته باشه...!   :))

ولمن وپاییز ماشاءالله کتاب خونیم وتقریبا کتابای این کتابخونه هم اسمون تکراری شده...

البته که هر دفعه که میریم کللی کتاب جدید میگیریم و بعضی وقت ها هم از تعداد مجاز بیشتر میگیریم ولی وقتی داریم بین قفسه ها میگردیم،تعداد کتابهایی که خوندیم زیاده:)))


چند تا کتاب گرفتیم و کارت من رو هم تمدید کردیم واومدیم خونه...

اگه خوندم کتاب هارو و مناسب برای معرفی بود توی یکی از پست ها معرفیش میکنم وعکسش رو می ذارم:)


کیف فردام رو هم آماده کردم:)

کلا یه کلاسور،جامدادی و دفترچه...!

همین:)


به پاییز میگم من دیگه شدم سوم راهنمایی!

و وی به شدت میگه:چطوری هشتم ابتدایی؟           :)))))))))



پاییزتون پر از اتفاق های خووب...


یاحسین...

۲ ۰

پاییز...

۳ نظر

سلام...

بالاخره پاییز هم اومد:))

از یکشنبه باید برم مدرسه...امسال یه حس وحال خاصی دارم واسه شروع سال تحصیلی...

ذوق دارم:)


دست آبجی اولی وآبجی دومیِ هنرمند درد نکنه:) :

آبجی اولی قراره جامدادیمو با قلاب بافی درست کنه!

وآبجی دومی هم با ربان دوزی یه کلاسور خیلی خوشگل درست کرد:))



پ ن: باز هم نیامدی...آقای دلتنگی...

اللهم عجل لولیک الفرج...


#منتظران_ظهور

#سال_تحصیلی_جدید

#خواهرای_هنرمند


ان شاءالله که هممون با تمام وجودمون ظهور رو درک کنیم ودر رکاب آقا شهید شیم...


یا حسین...


۳ ۰

خدا کند که بشود...

۴ نظر

سلام...

خدا کنه که بتونیم بریم کربلا...


دعا کنید واسمون...


پ ن:از کودکی ام یاد گرفتم که بگویم...

مادر پدرم نذر پدر مادر ارباب...


#بِاَبی اَنتَ وَاُمّی


ان شاءالله هممون اربعین کربلا...

زندگیتون مورد پسند سید الشهدا...


یاحسین...


۳ ۰

شب دهم محرم...

۴ نظر

سلام...


امشبی را شَه دین در حرمش مهمان است...

مکن ای صبح طلوع...مکن ای صبح طلوع...


عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است...

مکن ای صبح طلوع...مکن ای صبح طلوع...



یه بغضی تو گلومه که انگار فقط با یک مراسم که کلی توش گریه کنم واسه امام حسین (ع) خوب میشه...

خدا رو شکر که هنوز هم عزای ابا عبدالله (ع) پابر جاست...


ان شاءالله مرگ هممون شهادت...


یاحسین...

۲ ۰

حرص درآر ترینی:(((

۵ نظر

سلام...

امروز رفته بودیم بیرون... تو بی.آر.تی بودیم یه خانومه داشت با اون یکی صحبت می کرد که:«

الان زلزله زده های ما سرپناه ندارن اونوقت اینا دارن واسه یه عده که هزار سال پیش توی چادر زندگی می کردن می زنن تو سرشون...(منظور به امام حسین(ع) )...باید حتما دهه های پنجاه و شصت وهفتاد وهشتاد بمیرن که شاید امیدی به این دهه نودی ها باشه...من که اصا به چاییاشون لب نزدم آخه میدونی به خدا اینا کُفره...»

(جملات عین همون جملاتی بود که خود شخصش گفت)

#حرص_درآر_ترینی


آخه یکی نیست بگه شما مسلمونید؟؟؟

اگه اسم خودتو گذاشتی مسلمون باید بدونی که اونی که به قول خودت هزار سال پیش توی چادر زندگی میکرد،اماممون به همراه خانواده شون بودن:(((

توی اون لحظه باتمام وجودم مظلومیت امام حسین(ع)رو حس کردم:(

یکی نیست بگه آخه تو مشخص می کنی که چی کفره وچی نیست؟؟

خیلی دوست داشتم اون لحظه همه ی این حرف هارو بهش بزنم ولی هم اینکه ازم خیلی بزرگتر بود(پیر بود)وهم اگه عقل درست وحسابی داشت همه ی حرف های من رو خودش می دونست واگر هم که عقلش پاره خورده داشت،حتی اگه بهش می گفتم هم نمی فهمید:(


چقدر بده که بعضی آدما این طوری بی احترامی می کنن:(

خییییلی دلم شکست از اینهمه بی احترامی که به امام حسین(ع)کرد ولی نتونستم اونموقع جوابشو بدم:((((



پ ن:خدا نگه داره حاج محمود کریمی رو با این مداحی فوق العاده جان سوز...


پ ن 2:اونقدر اعصابم خرد میشه وقتی می بینم اییینهمه موتور سوار توی خط ویژه ی بی.آر.تی هستن...

به قول مامانم انگار خط ویژه ی موتوره ،اشتباهی چند تا بی.آر.تی اومده وسطشون...


پ ن3:بعضی وقت ها از شدت عصبانیت نفرین می کنم بعضی هارو...مامانم توی این مواقع می گه:نفرین نکن،دعا کن خدا هدایت کنه!!!


ان شاءالله که خدا هدایتشون کنه واگه که هدایت پذیر نیستن،شَرشون رو از این دنیا کم کنه!

زندگیتون مورد پسند صاحب الزمان(عج)...


یاحسین...



۲ ۰

شب هفتم محرم...

۲ نظر

سلام...

مراسمِ بیت رهبری برای ایام محرم از بهترین مراسم هاست...

درسته که هر مراسمی برای ائمه جایگاه بالا یی داره ولی بیت اصا یه چیز دیگه س!


مخصوصا اینکه آقا هم توی اون مراسم هستن...:)


پ ن:اللهم احفظ قائدنا خامنه ای...


ان شاءالله قسمت همه بشه که مراسم قشنگ بیت رو شرکت کنن...

اشکتون زیاد برای عزای ابا عبد الله (علیه السلام)...

#محرمِ _بیت_رهبری

#اربعین_کربلا


یاحسین...

۳ ۰

حوصله ای که سر رفت...!

۲ نظر

سلام...

امروز صبح مامان وبابام رفتن شمال که مامان بزرگمون رو ببرن خونشون...

دلم واسه اول:خواهرم وبعدش:خواهرزادم تنگ شره:((

تازگیا حوصله م که سر میره یا میشینم پای وب یا کتاب میخونم...

زندگیم خسته کننده شده اونقدر که کار دیگه ای واسه انجام دادن ندارم...

تلویزیون خیلی چیز خوبیه واسه پرکردن وقت...ولی اونم اونقدر چرت وپرت داره که حوصله شو ندارم...برنامه های قشنگش تک وتوکن!همش یا سخنرانیه یا باز هم حررف...

و...

#حوصله_ای_که_سر_رفت


هوا هوای کرببلاییه:(((


پ ن:دل تنگم آقاجون...

دل تنگِ دلتنگم...

با پای پیاده...

زدم به جاده...

کوله بارم غم...


#حامد_زمانی


اگه آقا بطلبن،همه ی مشکلات سفر خود به خود حل میشه...

ولی میترسم...

میترسم از اینکه نتونم برم وآرزو به دل بمونم:(((


#آقا_بطلب

زندگیتون مورد پسند سید الشهدا(علیه السلام)ان شاءالله...


یا حسین...



۲ ۰

شب پنجم محرم:(((

۲ نظر

سلام...

امروز رفتم خونه ی مبینا اینا...

کلی باهم حرررفت زدیم...

از هر دری گفتیم وشنیدیم ...

در مورد گرونی ها،در مورد مدرسه ها ودرس،در مورد خاطره های قدیمی و...

بعد رفتیم  باهم سیب زمینی سرخ کردیم ونمازمونو خوندیم ...

سه ساعت پیشش بودم چون مامانشینا هم نبودن وخونه تنها بود...


خلاصه که اومدم خونه واتاقمونو مرتب کردم چون با مامانم قرار گذاشته بودیم که من برم وبیام ،اتاقمونو مرتب کنم:)))



دلم هیئت می خواد:(((((((

ان شاءالله که بریم...


عکس و تصویر #مذهبی

پ ن:السّلامُ علی مَن جَعَلَ اللهُ الشّفاءَ فِی تُربَتِه...


#لبیک_یا_حسین(ع)

زندگیتون حسینی ان شاءالله...


یا حسین...

۲ ۰

این جمعه هم گذشت:((

۲ نظر




این جمعه هم گذشت....

چرا نیامدی عزیز دلم؟

بقیه الله...


پ ن:به من رحم کن بی قرارم بیا...

کجا بغضمو جابذارم بیا...


نمیدونم این چندمین جمعه بود...

حساب زمانو ندارم بیا...


#انتظار_فرج

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج...


ان شاءالله این جمعه آخرین جمعه ی بدون صاحب الزمان باشه...


یاحسین...

۳ ۰

شب چهارم محرم:((

۱ نظر

سلامی دوباره...

امروز ساعت 9 صبح بیدار شدم...

زود صبحونه خوردم وبا پاییز وبابام رفتیم واسه مراسم تشییع 135شهید:(((

تو تمام این مراسم داشتم به همسران شهدا فکر میکردم...

یه یاد"یادت باشد"...کتاب مورد علاقه مشکلک سایز کوچک,شکلک ریزه میزه,شکلک وبلاگ نویسی,شکلک های فانتزی

خلاصه که برگشتیم وداییمینا اومدن خونمون...بعد از حدود سه ساعت با داییمینا همه رفتیم حرم حضرت عبد العظیم حسنی...

زیارت کردیم ونماز مغرب رو هم خوندیم...

بعدش برگشتیم...

الان که دارم واستون خاطره می نویسم چند تا از پسر بچه ها واسه تمرین دارن توی کوچمون طبل دسته می زنن:))



پ ن:نمیدونم چجوری شد ندیده من دل به به توبستم...

ولی بدون هرجاباشم نشون نوکریت باهامه...

تموم عالم بدونه هرجاباشم حسین(ع)آقامه...


#حامد_زمانی

#حس _و _ حال_محرم


یار امام زمان باشید ان شاءالله...


یاحسین...


۲ ۰
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان