خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

شب چهارم محرم:((

سلامی دوباره...

امروز ساعت 9 صبح بیدار شدم...

زود صبحونه خوردم وبا پاییز وبابام رفتیم واسه مراسم تشییع 135شهید:(((

تو تمام این مراسم داشتم به همسران شهدا فکر میکردم...

یه یاد"یادت باشد"...کتاب مورد علاقه مشکلک سایز کوچک,شکلک ریزه میزه,شکلک وبلاگ نویسی,شکلک های فانتزی

خلاصه که برگشتیم وداییمینا اومدن خونمون...بعد از حدود سه ساعت با داییمینا همه رفتیم حرم حضرت عبد العظیم حسنی...

زیارت کردیم ونماز مغرب رو هم خوندیم...

بعدش برگشتیم...

الان که دارم واستون خاطره می نویسم چند تا از پسر بچه ها واسه تمرین دارن توی کوچمون طبل دسته می زنن:))



پ ن:نمیدونم چجوری شد ندیده من دل به به توبستم...

ولی بدون هرجاباشم نشون نوکریت باهامه...

تموم عالم بدونه هرجاباشم حسین(ع)آقامه...


#حامد_زمانی

#حس _و _ حال_محرم


یار امام زمان باشید ان شاءالله...


یاحسین...


۲ ۰
Parad ox
۲۲ شهریور ۲۲:۰۱
قبول باشه
خوشا به سعادتتون ....
ان شاالله ...
در پناه حق

پاسخ :

ممنونم:))
ان شاءالله...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان