خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

جنگی که بالاخره نجاتم داد^...^

۵ نظر
سلام:)

کتاب"جنگی که بالاخره نجاتم داد رو تموم کردم:)
جلد دومِ کتاب:"جنگی که نجاتم داد"
خیییلییی خوشگلهههه...توصیه می شه بخونیدش:)

ماجرای کلی جلد اول(جنگی که نجاتم داد):
آدا دختر بچه ی 11_12 ساله ایه که از بچگی پاچنبری بوده...یعنی مچ پاش جوری چرخیده بود که رویه ی پاش عقب بود و کف پاش به سمت بالا... مادرش خیلی اذیتش میکنه و هی بهش میگه تو هیولایی با این پای زشتت و...
وقتی جنگ جهانی دوم شروع میشه آدا با برادرش جِیمی فرار میکنن و به یکی از شهر های اطراف به عنوان پناهنده سفر میکنن و اونجا باید با یه خانم به اسم سوزان که خیلی آدم خوبیه زندگی کنن...

ماجرای کلی جلد دوم(جنگی که بالاخره نجاتم داد):
یه خانمی هزینه ی عمل پای آدا رو میده و دیگه پاش خوب میشه...توصیفش از راه رفتن با دوپای سالم فووق العاده س...درضمن چون چیز زیادی نه خودش و نه برادرش بلد نیستن توصیفشون از هر چیز جدیدی که میبینن قشنگههه^...^ درضمن آدا اسب هارو خیلی دوست داره و یاد میگیره اسب سواری هم کنه:)


هرچقدر بگم از خوبی این کتاب بازم کمع...
عکس هاشون:
جلد 1:



جلد 2:

کتابخونه تون پر کتاب های جذاب...
#کتابخوانی:)
لحظاتتون گل گلی...

یاعلی...

۶ ۰

پویش درخواست از "بیان"برای توسعه ی خدمات "بلاگ"

۳ نظر

سلام...

هر وبلاگی کم و کسری هایی داره و اینکه کم و کسری ها رفع بشه بستگی داره به این که وبلاگ نویس ها کمبود ها رو خبر بدن...

وقتی هم که کسی میاد بنویسه یعنی می خواد خاطراتش رو به عنوان یادگاری نگه داره و یا گاهی هم برای این مینویسه که نظر دیگران رو درمورد کارش بدونه...پس همه ترجیح میدن یه سری امکانات داشته باشن که بتونن بهتر بنویسن...

بلاگ بیان توی بعضی جاها مشکلاتی داره مثل:

_نرم افزار مهاجر: واسه کسایی که می خوان مثلا وبشون رو از میهن بلاگ به بیان منتقل کنن و تموم اطلاعات رو با خودشون بیارن...


_انتخاب قالب: که خود من کلی گشتم دنبال قالب دلخواهم و نتونستم پیدا کنم...


_اینکه ایموجی نداره هم خیلی بده...


_امکان گرفتن نسخه ی پشتیبان و...


ممنون از جناب پارادوکس که من رو به این پویش دعوت کردن...:)

دعوت میشه از:زلال عزیزم _ اقلیماجان _ و هر کسی که این پست و خوند و خواست شرکت کنه:)


یاعلی...

۸ ۰

راحت شد...:(((

۱۱ نظر
بسمه تعالی...

خبر رو که شنیدم کل دنیام تیره و تار شد...انگار جهان یه لحظه وایساد که من بتونم خبر رو درک کنم...
مامانم گریه میکرد...
تموم جهان هم انگار با من شروع به گریه کرد...

عموی چهل ساله م به دلیل سرطان دستگاه گوارشی فوت کرد...
خیییلی درد کشید...از سال تحویل سال 1397 تا الان درد کشید...

شده بود پوست و استخون...
از همه ی ده تا عموی دیگه م بیشتر دوسش داشتم...

توی ذهنم تموم خاطراتم رژه می رفتن...
و این خاطره از همه پر رنگ تر...:
قبل از اینکه عمل کنه و روده شو بردارن رفته بودم عیادتش...تو دوران شیمی درمانی بود...بهم گفت :تو خاندان ما تو از همه خوشگل تری...چهره ت به خودم رفته...
اونموقع خندیدم...اما الان بهش فکر میکنم و مثل ابر بهار اشک میریزم...
بهش فکر میکنم و یه نگاه به چهره ی پر اشکم توی آینه می اندازم...مطمئنا منظورش این حالتم نبود...!


پ.ن:به همه ی کسایی که تازه عزیزی رو از دست دادن یا خیلی وقت ها تسلیت میگم...
پ ن2:لطفا فاتحه فراموش نشه...ممنون...

روز و شبتون از غم دور...
یاعلی...
۳ ۰

آخرین روز خانم بیکسبی:)

۱ نظر

سلاااممم:)

کتاب آخرین روز خانم بیکسبی رو تموم کردم:)

خییییلییی خوشگل بود...ولی آخرش معلمه فوت کرد و غم انگیز بود...:((


ولی کارای توفر(کریستوفر) ـ برند ـ استیو   و همکاری ها شون باهم و اینکه همش پشت هم بودن خیلی خوب بود... 

این کتاب رو شروع کردم و با امتحانات تداخل کرد و طول کشید تمومش کنم...

جالبه...

توصیه می شود که بخونیدش:))

#کتابخوانی:)

روز و شبتون پر از کتاب های قشنگ...

یاعلی...

۶ ۰

خوشحالم😊

۷ نظر

تعطیلات شروع شد...منم و کتابام...یه عالمه کتاب دارم و کتابای پاییز و دخترخاله جان هم هستن😊

روز و شبتون پر از کتابای جذاب...

یاعلی...

۴ ۰

تعطیلیـ^...^

۶ نظر

سلاااامممم:)))

بالاخره تعطیل شدییییممم:)

امروز آخرین امتحانمونم دادیم و تابستونمون شروع شد...البته به قول مطی تا کارنامه ندن تعطیلات شروع نمیشع...:/


خلاصه که میتونم تاا وقت دارم یک عاااالمه کتاب بخونم و فیلم ببینم و نقاشی بکشم...:)شکلک رویایی,شکلک متحرک رویایی,شکلک متحرک خوشحالی,,smiley dream,smiley animated dream,animated emoticons happy,,مبتسم حلم,مبتسم حلم الرسوم المتحرکة,الرسوم المتحرکة والرموز سعیدة,


امروز با پدر جان لواشک هلو و آلوچه گذاشتیم:) خدا کنه خوشمزه شه:)

به همه ی کسایی که امتحاناتشون تموم و تابستونشون شروع شده تبریک میگم^...^

خدا کنه همه معدلاتون 20 خالص شه:)   (یعنی همه ی نمره هاتونم 20 شه)


روز و شبتون پر از خوشحالی و ووقتتون پر از برکت...

یاعلی...

۹ ۰

بالاخره...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

امون از این روزا...:|

۱۵ نظر

وِی درس داشت ولی حال نداشت بخونع...:|


#بی حالیییی...:|

#امتحان زبان...:|

#ازش بدم میاد...:|

۵ ۰

تو این شبا...

۳ نظر
نمیدونم چرا تو این شبا اینهمه با خدا حرف میزنم و ازش طلب مغفرت میکنم به خاطر گناهانم...اما بعد همه ی چیزایی که به خدا گفتم...همه ی قول و قرارام...یادم میره...
می خوام از خیلیا حلالیت بطلبم به خاطر حرفایی که پشت سرشون زده م یا حتی فقط شنیدم ولی چیزی نگفتم...ولی بعضیا هستن که جنبه ندارن...اگه بهشون رک بگم پشت سرت حرف زدم راهشو کج میکنه...:|
بعضیام هستن که اگه بخوام حلالیت بطلبم یا هر چیز دیگه ای بهش بگم اصصصلا گوش نمیده که حالا ببخشه یا نبخشه...!
شما جنبه داشته باشین...!
اگه کسی بهتون گفت "پشت سرت حرف زدم...ببخشد" ببخشینش...

تو این شبا خیییلی دعام کنین...
التماس دعای خیلی فراوون دارم...

روز و شبتون همیشه پراز یاد و عطر خدا...
خدا همراهتون...

#شب های قدر

یاعلی...



۵ ۰
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان