خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

حوصله ای که سر رفت...!

سلام...

امروز صبح مامان وبابام رفتن شمال که مامان بزرگمون رو ببرن خونشون...

دلم واسه اول:خواهرم وبعدش:خواهرزادم تنگ شره:((

تازگیا حوصله م که سر میره یا میشینم پای وب یا کتاب میخونم...

زندگیم خسته کننده شده اونقدر که کار دیگه ای واسه انجام دادن ندارم...

تلویزیون خیلی چیز خوبیه واسه پرکردن وقت...ولی اونم اونقدر چرت وپرت داره که حوصله شو ندارم...برنامه های قشنگش تک وتوکن!همش یا سخنرانیه یا باز هم حررف...

و...

#حوصله_ای_که_سر_رفت


هوا هوای کرببلاییه:(((


پ ن:دل تنگم آقاجون...

دل تنگِ دلتنگم...

با پای پیاده...

زدم به جاده...

کوله بارم غم...


#حامد_زمانی


اگه آقا بطلبن،همه ی مشکلات سفر خود به خود حل میشه...

ولی میترسم...

میترسم از اینکه نتونم برم وآرزو به دل بمونم:(((


#آقا_بطلب

زندگیتون مورد پسند سید الشهدا(علیه السلام)ان شاءالله...


یا حسین...



۲ ۰
دستگاه جوجه کشی ایران جوجه
۲۴ شهریور ۱۶:۰۵
حوصله!!!!

پاسخ :

بله.
Parad ox
۲۴ شهریور ۱۷:۲۰
به دوستاتون زنگ بزنین یا یه کاردستی ای چیزی درست کنین....
دلتنگیم ....
ان شاالله که می طلبن .... نترسین ....
.... همچنین برای شما ....
موفق باشین....

پاسخ :

ممنون...
سلامت باشید...
ان شاءالله.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان