سلام...
چند روزه که آبجی اولی با دخترش اومدن خونمون:)))
خععععلی هم عااالیییی...
امروز بامحیا(خواهر زادم)که سه سالشه هی بازی کردم...
روفرشی رو از وسط تاکردم وروی قسمتی که دوتا لبه به هم می رسه یه صندلی گذاشتم از اونایی که پایه ندارن...
محیا رو روی اون نشوندم وبا این سر واون سرِ روفرشی بستمش که محکم کاری شه...
بعد اون قسمت تاشده رو دور تادور اتاق می کشیدم وسورتمه بازی می کردیم...
خلاصه که خییییلی حال داد...
بعدش هم رفتیم باخواهر دومی وخواهر سومی(پاییز)باشگاه...
امروز ارشدِ کلاس بودم وباید نرمش می دادم...
خییییییییییلی بچه هامون زیااااااادن...
وحالا تصور کنین که پنجاه درصد این بچه های زیاد هم تازه اومده باشن تکواندو و قوانین رورعایت نکنن وهمش با ارشدشون لج کنن...
خیلی سخته...
آخر سر هم اونقدر حرفمو گوش نکردن که آبجی دومیم(ارشدمه ولی اجازه میده من کلاسو بگردونم)گفت که بهشون جریمه بدم...
صد تا دراز نشست...
وااااااااااییییییییییییییی که چقدر سخته دراز نشست به تعداد اینقدر زیاد واونم با سرعت زیااااد شمردن:(((
برگشتیم از باشگاه وبامامانم وخواهرزادم رفتیم خرید وزود برگشتیم...
روز خوبی بود درکل...
الحمدولله...
خوش باشید:))))