سلام...
دیروز بیدار که شدم مامانمینا رفته بودن واسه خرید وسایل الویه ی نذری:))
من وپاییز یکم خونه رو جمع وجور کردیم ومامانمینا اومدن...
خلاصه که الویه رودرست کردیم وریختیمشون توی نون ها...
ظهر باید میرفتیم خونه ی آبجی دومی چون شوهرش سیّده:))
شب هم خونه داییمینا دعوت بودیم واسه شام...
خلاصه که ساندویچ ها آماده شدن ومن وپاییز تا مامانینا آماده بشن رفتیم که جلوی حسینیه ی سر کوچمون نذری بدیم...
توراه هم هرکی رو دیدیم بهش دادیم:))
واییی که از ذوق مردم واسه ساندویچ ها چقددرر خوشحال شدیم:))
تموم شد ورفتیم خونه ی آبجیمینا وازشون عیدی هم گرفتیم
بعد از اون هم رفتیم خونه ی استاد مامانمینا...چقدددرررر آدم با ایمان ونورانی بودن:))از ایشون هم عیدی گرفتیم...
شب واسه ی شام رفتیم خونه ی داییمینا ...
اتفاق خاصی نیفتاد ولی همین که اون جمع رو دوست داشته باشی خوش میگذره بهت:))
این داییمو +خوانوادش دوست دارم وهمیشه از دیدنشون خوشحال میشم:))
خدا رو بابت همه ی روزا وشب هاش شکر:))
روز وشبتون عااالی...
یاعلی...