خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

خونه ی بهار...

سلام...

دیروز با پاییز رفته بودم خونه دوستش بهار...(وبشون مشترکه)

زینب و زهرا هم بودن...

مثلا رفته بودیم کمک واسه مهمونی امروز که با دوستای دبیرستانشون گرفتن...

فقط ظرفارو شستیم و نشستیم به حرف و خنده...خخخ:)))


نوشمک آورد بخوریم در نگاه اول یکی شون سرمه ای بود و بقیه مشکی...0_0

از وسط که جداشون کرد چند تاشون سبز لجنی و چندتاشون زرشکی بودن...:))))))))))

هرکی می خورد کلی فکر میکرد که ببینه مزه چی میده...:)))


حوصله مون داشت سر میرفت که زهرا گفت خرک شیم از رو هم بپریم...(همونی که خم میشه یکی بقیه از رو کمرش میپرن)

کلی هم سر این خندیدیم...:)))



پ ن:از اون دستبند ها که یه نوع گره ی خاص داره یاد گرفتم:)


لحظاتتون پر از خنده و شادی:)


یاعلی...


۸ ۰
گل نرگس
۲۵ تیر ۱۵:۳۲
چقدر بعد این دورهمی ها حال آدم خوب میشه واقعا:))

پاسخ :

کاملا درسته:)
bahar .....
۲۵ تیر ۱۸:۰۶
شاد باشین همیشه 😍😍😘😘
نوش جان

پاسخ :

همچنین:)
متشکر^_^
پاییز .....
۲۶ تیر ۰۱:۲۹
چون تگم کردی تو پست، از خطای اینکه عین مطلب خودمو نوشتی میگذرم ؛/

پاسخ :

خخخخ:))))
آفرین دختر منطقی من...:)))
بی نام
۲۶ تیر ۲۲:۳۰
داداش من چند وقت پیش یخمک خریده بود بنفش رنگ! گفتم میلاد خداییش بنفش؟؟ گفت تو فقط بخور... یعنی ترش بودااا اصلا نمیشد خورد! گفتم لطف کن دیگه از اینا نخر :)) 

پاسخ :

خخخخخ:)))))
آره بابا خیلی ترشه...
سرمه ایش هم خییییلییی ترشه...*~*
مهدی محمدبیگی
۲۸ تیر ۱۳:۴۳

سلام

خیلی خوشحال شدم بالاخره یه متن دیگه منتشر کردید

اولش فکر کردم خونه ی بهار اسم کتاب جدیدتون هست

منتظر مطالب بعدی تون هستم :))

پاسخ :

اِچ جالب...فکر نمیکردم کسی مشتاق مطالبم باشه...ممنون از لطفتون:)
. ℳƐĦƊℑ .
۲۸ تیر ۱۵:۱۲
(((:

پاسخ :

:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان