سلام...
قسمتی از کتاب پدر، عشق و پسر(این کتاب از زبون اسب حضرت علی اکبر (ع) نوشته شده):
(امام حسین (ع)خطاب به اهل خیام که حضرت علی اکبر(ع) را هنگام رفتن به میدان دوره کرده بودند):
_رهایش کنید عزیزانم! که او آمیخته به خدا شده است، به مقام فنا رسیده است و به امتزاج با پروردگار خویش در آمده است.از هم الان اورا کشته ی عشق خدا ببینید.اورا پر پر شده، به خون آغشته، زخم بر بدن نشسته و به معبود پیوسته بدانید. او این را گفت و دستهای لرزان دختران و زنان فرو افتاد و صیهه زینب به آسمان رفت و دلها شکسته شد و رویها خراشیده شد و مویها پریشان و چشمها گریان و جانها آشفته و نگاهها حیران.
اما نمی دانم که وقتی او لباس رزم بر تن علی می کرد، هم توانسته بود دل از او بشوید و او را رفته و رها شده و به حق پیوسته ببیند؟ اگر چنین بود پس چرا وقتی او کمربند « ادیم » به یادگار مانده از پیامبر را بر کمر فرزند، محکم می کرد به وضوح کمر خودش انحنا بر می داشت؟ اگر چنین بود پس چرا وقتی او مغز فولادی را بر سر او می نهاد و محاسن و گیسوان اورا مرتب می کرد، محاسن و گیسوان خودش آشکارا به سفیدی می نشست؟ اگر چنین بود پس چرا وقتی او شمشیر مصری را بر اندام استوار پسر حمایل می کرد، چهار ستون بدنش می لرزید؟ اگر چنین بود پس چرا وقتی او رکاب گرفت برای پسر و پسر دست بر شانه ی او گذاشت برای سوار شدن بر من، چرا پاهای حسین تاب نیاورد؟ چرا زانو هایش خم شد و چرا از من کمک گرفت برای ایستادن؟
این قسمتش رو خیلییی دوست داشتم...تو این روزا حتتتمااا بخونید این کتاب رو که فوق العاده ترییینه...و خیییلییی غمناک:(((
نوشته ی سید مهدی شجاعی:)
اربعین امسال کربلا ان شاءالله باشیم صلوات...
یاعلی اکبر(ع)...