سلام...
امروز زنگ اول فناوری داشتیم...:/
مسئول جمع کردن پول ها شدم...://///
قرار بود نفری 9000 تومن بگیرم و همه 10000 تومنی میدادن...
من هم 1000 نداشتم که بدم بهشون...
خلاصه که یه ده تومنی گرفتم و بردم دفتر ناظم هامون گفتم:
خانم"ع" ده تا 1000 دارین؟
_مگه من بقالیَم که ده تا هزار داشته باشم؟
ولی اونیکی ناظممون بقالی بود:|
ده تا هزاری داد بهم...:)))
زنگ سوم قرآن داشتیم و معلممون خیلی لحن خانم جلسه ای داره...:/
انگار یه عالمه پیرزن نشستن و با اون لحن میخونه...:/
سر زنگش همیشه خیلی خوابمون میگیره...:|
خلاصه که گفت مبینا بخونه...
دیدیم مبینا خوابه...0_0
یکی از پشت سرش با انگشت میکوبوند تو کمرش...
یکی از جلو با آرنجش میزد به سرش...
بغل دستی ش هم میکوبوند تو پهلوش...خخخخخ:)))))
خلاصه بیدار شد و با دوتا دستاش سرشو گرفته میگه:چیه؟!
+بخون...
_اه چرا بیدارم کردین بد خواب شدم...0_0...خخخ:))))
+بدو بخون...:/
بالاخره خوند و بعدشم باز گرفت خوابید...:))))))))))
زندگی تون بی افسردگی...
یاحسین...