سلام...
امروز ظهر مامان جان فرمودن که:می خوایم بریم خونه ی عمه و درساتو بخون.
مشق داشتم ودرس هم نخونده بودم...خلاصه که کتابمو گرفتم و گفتم مشق همو وقتی اومدیم می نویسم...
تو راه هم همش استرس داشتم که وای درسم مونده...:/
خلاصه که رسیدیم خونه ی عمم و همین که در رو باز کردن دخترِ عمه کوچیکم که همسنمه گفت:پرتو خبرو شنیدی که فردا و پس فردا تعطیله؟
جیغ زدم و کلی ذوق کردیم:)))
و این هم از خبر خوش امروزم^...^
پ.ن: از مهمونی که برگشتیم دیدیم تو راهرو دم در خونه همسایه مون به اندازه نصف راهرو کفشه...0_0
بعد شنیدیم که یه مرده گفت:"برا سلامتی هردوتا خانواده صلوات... "که فهمیدیم عروسی یا نامزدیه:)
ان شاءالله که خوشبخت شن^...^
آرزوهاتون به بهترین نحو خاطره شن:)
یاعلی...