زنگ تلفن به صدا در اومد...
بابا تلفن رو برداشت:«عجب...عجب...انا لله وانا الیه راجعون...»
قلبم اونقدر محکم میتپید که احساس می کردم الانه که بیاد بیرون...صدای قلبم رو به وضوح می شنیدم...
با عجله از اتاق بیرون رفتم:چی شده؟؟؟0_0
مامان:زن عمو پری مرحوم شد...
یادمه بچه که بودم حدود 4 سالم بود...مثل یه عکس یادمه که یه بار رفته بودیم خونه عموم اینا زن عموم بلندم کرده بود کنار لوسترشون...کریستال های لوستر رو می گرفتم و می خندیدم...
هر وقت زن عموم رو یه جا می دیدم اون خاطره رو یاد آوری می کرد...شاید به خاطر همینه که موجب شده هیچ وقت یادم نره...
همیشه بهم می گفت:یادته بچه بودی بلندت کرده بودم کریستال های لوستر رو می گرفتی و می خندیدی؟
اونموقع ها اعصابم خورد می شد از اینکه همیشه همینو تکرار می کرد...اما الان می گم:ای کاش هنوز هم بود که تکرار کنه...
دیروز پاییز بهم گفت که:پرتو زن عمو پری کرونا گرفته...
اما بعد خبر شنیدم که تستش منفی بود...
زن عمو پری بر اثر ایست قلبی فوت شد...
حالا بیشتر از همیشه می خوام که:اللهم اشف کل مریض...خدایا هممممه ی بیماران درگیر کرونا یا درگیر هر بیماری دیگه ای رو شفا بده...خدایا شر این بیماری رو از کشورمون کم کن...
یاعلی...