خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

حبس در خانه...

سلام...

خیلی خسته شدم از اینکه همش تو خونه ایم...

دیشب یه لحظه با ماشین رفتیم بیرون و بدون اینکه پیاده بشیم دوباره برگشتیم...بیرون رفتن حسابش نمی کنم...چون بیرون رفتن یعنی اینکه راه بری تو خیابونا...و البته نصفه شب که شلوغ نباشه...

دیروز از شدت بیکاری نشسته بودم درس میخوندم...باورتون میشه؟!!!!!

 

البته اونقدر مشق داریم که اگه نشینم پای درس خیلی وقت کم میارم...:/

 

پ.ن:یه مدت پیش از همه ی اعضای خانواده چیزهایی که دوست دارن هدیه بگیرن رو پرسیده بودم ، لیست کرده بودم و توی دفترچه م نوشته بودم...

شما هم این کارو بکنید...خیلی خوبه...واسه تولدا، روز پدر و مادر و...دیگه لازم نیست کلی فکر کنیم که چی دوست داره...از توی همون لیست نگاه میکنیم و باتوجه به مقدار پولی که جمع شده تصمیم می گیریم که کدومشون مناسب تره...:)

 

پ.ن2:روز پدر رو به همه پدر ها پیشاپیش تبریک میگم^...^

 

وقتتون پربرکت و مورد استفاده...

 

یاعلی...

۶ ۰
پاییز .....
۱۷ اسفند ۱۷:۵۷

حالام که میگیم پاشو با ما بیا بیرون که ناز میکنی نمیای :/

 

پاسخ :

خخخخ:))))

اومدم کع...
آرام :)
۱۹ اسفند ۰۰:۴۸

وای مواظب خودتون باشید و دستاتون بشورید .

نگران نباش اینم میگذره :))

پاسخ :

چشم^...^

ان شاءالله زودتر:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان