خاطراتِـ پرتو

مینویسمـ، تا بماند....

یه سوال!

۵ نظر

از همتون یه سوال دارم:

شما وقتی ستاره ی وبی روشن میشه فقط مطلب آخرشو میبینین؟

چرا نمیزنین رو لینک که اونایی که اخیرا گذاشتم رو ببینین؟

۵ ۲

محبت خواهرانه ی شدیییید:)))

۶ نظر

سلام...

دیروز کتاب اول هری رو تموم کردم و شبش به امید اینکه امروز از کتابخونه جلد بعدی رو بگیرم خوابیدم...

امروز موقع ناهار پاییز مهربون و تسلی بخش دستشو گذاشت رو شونه م، گفت:امروز تعطیل رسمیه و کتابخونه بستس...:(

خیلی حس بدیه...ان شاءالله نصیبتون نشه...:/

 

بعد از ظهر پاییز داشت قسمت هایی از یکی از دفتر خاطرات هاش که نامه هایی به بابا لنگ دراز خیالی ش بود و مربوط به زمان کنکورش بود رو میخوند برام، یه جاش نوشته بود:

آه بابالنگ دراز جان! پرتو باز هم دارد چُغُلی میکند! من سعیم را کردم! اما نمی شود بیشتر از 2 روز دوستش داشت! پدر جان واقعا نمی شود!

 

اینو خوند، داشتم میمردم از خنده...ولی قبول دارم انصافا سال کنکورش اذیتش کردم:| از همین تریبون ازش معذرت می خوام...اگرچه یادم نمیاد چه چغلی کرده بودم ولی خییییلییییی خوب بود..."بیشتر از دو روز نمی شود دوستش داشت" عاخه چرااااااا؟؟؟؟؟≧◡≦

 

محبت بین اعضای خانواده تون زیاد...

 

یاعلی...

 

 

۵ ۰

وبم دو ساله شد:) با تاخیر

۴ نظر

سلام...

بیشتر از یک ماه پیش وبم دوساله شد...heart

2/22:)

و من3/28 دارم بهش تبریک میگم...خخخخخ:)))

 

تولدت مبارک وب^...^

 

پ.ن:باشگاه رفتن بعد اینهمه مدت و امتحان و درس و مشق نداشتن چ حس خوبی داره:)

پ.ن2:بعد از دوبار دیدن فیلم هری پاتر بالاخره کتاب هاشو شروع کردم^...^کتاب اولش تموم شد و ان شاءالله می خوام فردا برم کتابخونه، بعدی رو بگیرم:)

 

 

گیلاس خوشبختی تون رسیده...

 

یاعلی...

 

۱۰ ۰

چالش 30 روز شکرگذاری

۱ نظر

سلام:)

چه ایده و چالش قشنگی از وب فاطمه شروع شد^...^

توی این اوضاع نابسامان کرونایی نیمه ی پر لیوان رو ببینیم و حتی توی ایام امتحانات و با وجود قرنطینه،شکرگزاری از چیز های هرچند اندک فراموش نشه...

گاهی اوقات یک سری چیز ها که به نظر آدم ناراحت کننده میاد بعد از یه مدت میبینیم اونقدرا هم چیز بدی نبوده و جای شکرش باقیه:)

 

اولین روز:

اتمام امتحانامون و برگشتن از راه متفاوت از مدرسه به خونه با مبینا، شروع شدن باشگاهمون با باگاه جدید و استاد خودمون، گرفتن بسط بدیهیات.

روز دوم:

شروع جلد اول کتاب هری پاتر:)

روز سوم:

صحبت کردن با آبجی دومی:)

روز چهارم:

خستگی ناشی از باشگاهِ امروز...

 

 

امیدوارم لیوان خوشی های زندگی تون خیلی پر باشه و قسمت پرش به وضوح دیده بشه:)

هر روز صبر میکنم تا شبش که با توجه به اتفاقات کل روز بنویسم:)

 

 

فعلا یاعلی...

 

 

 

ان شاءالله که همین مطلب رو بروز میکنم...

۸ ۰

امتحان مجازی فارسی...

۴ نظر

سلام...

نمیدونم چرا، ولی بین همه ی امتحانات حضوری مون امتحان فارسی غیر حضوری بود...

اونم چجوری؟

صبح ساعت 8 باید میرفتیم مدرسه و امتحان املا(frown)میدادیم و بعد از اینکه اومدیم خونه ساعت 11 توی سایت، امتحان ادبیات...

فردا هم امتحان عربی دارم...

این قسمت برنامه ریزی شون به نظرم خییلیی اشکال داشت...

 

و حالا زمانش مهم نیست...

من درس خونده بودم واقعا براش...

دبیر محترم گفته بود از متن درس سوال نمیاد...

چی شد آخرش؟

سوال داده بود که متن درس رو جای خالی گذاشه بود و چند تا گزینه داده بود که با کدومشون باید پر کنیم جای خالی رو؟همشونم شک برانگیز بودن...:/

یکی نیست بگه شعر ها رو گفتی حفظ کنیم...جا خالی دادن از متن ادبیِ درس چی بود دیگه؟

 

+من حدودا از اولای امسال عهد کردم تقلب نکنم...

قبلا خییلیی تقلب میکردم ...جوری که دیگه برام کاری نداشت...

همه جوره میتونستم مراقب رو دور بزنم و اونم نفهمه...:|

 

اما خب...وقتی عهد کردم تقلب نکنم یعنی واقعا این تصمیمو گرفتم...پس حواسم بهش هست...چه امتحان حضوری باشه و مراقب بالای سرمون، و چه امتحان غیر حضوری باشه و من و وجدانم و خدا  باشیم...

امتحان امروز خیییلیییی سخت بود...

توی سایتمون امتحانا تستیه و این امتحان واقعا تست های شک برانگیزی داشت...

چرا؟

چون می خواستن بچه ها تقلب نکنن...:/

اما بچه های ما از کتاب نمیبینن...خیلی هاشون برنامه ریزی کرده بودن قبل امتحان که واسه بعضیا بفرستن سوالا رو و اونا جواب بدن...

 

امتحان سخت بود و این فقط موجب شده بود نمره ی مایی که تقلب نمیکنیم پایین بیاد و اونای دیگه به راحتی از بزرگتراشون بگیرن جوابا رو...

فقط موجب شده بود ماهایی که تقلب نکردیم انگیزه مون گم شه و ندونیم حالا باید چه غلطی بکنیم...

 

خیلی حرصم گرفت از اینکه امتحان مجازی بود...

همینطور که من داشتم امتحان میدادم مامان و بابا باهم حرف میزدن و خب حواسم پرت میشد به خاطر صدا...

اونا هم تقصیری ندارن...نمیتونن خونه رو بکنن سالن امتحانات که...:/

40 سوال با 45 دقیقه زمان...

اعتراف میکنم این اولین امتحان فارسی بود که اینقدر سر سوالاش فکر کردم و تقریبا بیشتر زمانم رو استفاده کردم...همیشه نصف زمان میموند...

 

پ.ن:چالش 30 روزه شکر گزاری رو الان نمینویسم...

میذارم امتحانا تموم شه بعد:)

 

بن بست های زندگیتون کوچه...

 

یا علی...

 

 

 

 

۱۲ ۱

قرنطینگاری

۲۹ نظر

سلام...

بالاخره برای چالش قرنطینگاری رسیدم...

اگرچه خیلی وقته می خواستم بیام ولی نمی شد...

بالاخره عکس ها را گرفته و اومدم^...^

ایده ی قرنطینگاری از چارلی و نورا^...^

 

 

 

1_یک چیز زرد:

 

 

2_آسمان صبح:

 

 

3_چراغ های شهر:

 

 

4_کفش ها:

 

 

5_ابر ها:

 

 

6_ضد نور:

 

 

7_نوردهی طولانی:

 

 

8_چای:

 

 

9_عکاسی از بالا به پایین:

 

 

10_نما از تراس:

 

 

11_مات:

 

 

12:کتاب:

 

 

13_الگو:

 

 

 

14_از یک زاویه باز:

 

 

15_از یک زاویه بسته:

 

 

16_سیاه و سفید:

 

 

17_عشق:

 

 

18_بافت:(چهارساله ی قشنگم^...^)

 

 

19_یک گوشه:

 

 

20_یک در:

 

 

21_اسباب بازی:

 

 

22_خیلی رنگارنگ:

 

 

23_یک چیز سبز:

 

 

24_انتزاعی:

 

 

25_بعد از تاریکی:

 

 

 

26_چشم ها:

 

 

 

27_گل ها:

 

 

 

28_وسواس:

 

 

 

29_بوکه:

 

 

 

30_انتخاب عکاس:

 

 

تموم شد:)

 

شما هم این تمرین رو انجام بدید...خیلی خوبه^...^

خیلی توی یادگیری فنون عکاسی بهتون کمک میکنه:)

 

روز و شبتون با سلامتی...

یاعلی...

۲۲ ۱

جاذبه و دافعه علی علیه السلام

۴ نظر

سلام...

علی(ع) محبوب دلها و معشوق انسان هاست، چرا؟ و در چه جهت؟ فوق العادگی علی(ع) در چیست که عشق ها را بر انگیخته و دلها را به خود شیفته ساخته و رنگ حیات جاودانگی گرفته است و برای همیشه زنده است؟ چرا دلها همه خود را با او آشنا می بینند و اصلا او را مرده احساس نمی کنند بلکه زنده می یایند؟

علی(ع) از آن نظر محبوب است که پیوند الهی دارد. دلهای ما به طور ناخودآگاه در اعماق خویش با حق سر و سر پیوستگی دارد، و چون علی(ع) را آیت بزرگ حق و مظهر صفات حق می یابند به او عشق می ورزند. در حقیقت پشتوانه عشق علی(ع)پیوند جانها با حضرت حق است که برای همیشه در فطرتها نهاده شده، و چون فطرتها جاودانی است مهر علی(ع) نیز جاودان است.

 

گزیده ای از کتاب جاذبه و دافعه علی عیله السلام نوشته ی استاد شهید مرتضی مطهری

 

 

#معرفی_کتاب

 

التماس دعا...

یاعلی...

۱۲ ۰

چرا؟

۳ نظر

چرا حالم رفته؟

شما م بی حوصله شدین؟

فکر کنم به خاطر طولانی شدن قرنطینه س:/

 

پ.ن:دیشب زلزله اومد...استان هایی که اخبار گفته حس شده، نماز آیات فراموش نشه...

پ.ن2:دوستم ساختمون کناریِ ماست بهم پیم داده میگه خونه ما زلزله اومد...خونه شما هم اومد؟

خخخ:)))))

 

5 تا صلوات برای سلامتی امام زمان(عج) و تعجیل در ظهورشون بفرستید:)

 

مشکلاتتون حل...

 

یاعلی...

۴ ۰

امتحان زبان:/

۷ نظر

و امتحان زبانی که گند می زنم...

آخه دقیقا باید بعد امیدوار شدنم ناامیدم کنه...؟؟؟؟؟

هنوز درصدش شخص نیست اما خب می دونم بد دادم...مگه اینکه معجزه بشه:/

ای کاش حداقل اولش یه سلام فارسی مینوشت آدم احساس غریبی نکنه بین اینهمه حروف که جلو چشمش رژه میرن و نمیدونه یعنی چی...:|

 

+عاخه چرا اینطوری میکنه معلم زبانمون؟

بین همه معلمامون تا حالا فقط دبیر محترم زبان متفاوت با همیشه امتحان گرفته بود...آخه همیشه امتحان میان ترم دوم از نیمه دوم کتابه اما این دبیر گرامیییییییی امتحانش رو از کل کتاب گرفت...حالا چطوری؟اینش مهمه که درس آخرو کلا درس نداده بود و درس یکی مونده به آخر رو هم جسته و گریخته درس داده بود...:/

 

امتحاناتتون عالی...

 

یاعلی...

 

 

۶ ۰

بیست سالِ آینده...:)

۵ نظر

سلام...

امروز با همسرم و بچه ها قرار بود بریم خونه مامانینا...:)

ظهر "ز.ع" تماس گرفتم و کلی باهم صحبت کردیم و دقت کردیم که هردوتامون به خواسته مون رسیدیم، من مهندس نرم افزار شدم و اون پزشک^...^

بعد از ظهر حدودای ساعت 6 رفتیم برای زهرا(دخترِ آبجی سومی) هدیه گرفتیم و خیلی خوشگل تزئینش کردیم برای تولدش.

بالاخره غروب ساعت 8_7 راه افتادیم سمت خونه مامانینا...خدا رو شکر ترافیک نبود و به لطف پارکینگ بزرگِ خونشون ماشین هم جا داشت:)

آبجی سومی اینا تو راه بودن و سریع خونه رو تزئین کردیم و فشفشه ها رو هم آماده کردیم...همین که زنگ در به صدا دراومد فشفشه ها رو روشن کردیم و با باز کردن در گفتیم:تولدت مبارک:)

محیا فیلم میگرفت و توی فیلم تعجب و غافلگیریِ زهرا به وضوح مشخص بود:)

 

بالاخره شام خوردیم و خانوادگی ادا بازی دست جمعی کردیم که خیلی موجب خنده و تفریحمون شد^...^

آبجی اولی کیک درست کرده بود و خیلی با سلیقه خامه کشی کرده بود که خیلی خوشگل و همچنین خوشمزه شد:)

 

راستی امروز کارِ نرم افزار جدیدم رو تموم کردم و برای شرکتی که باهاش قرارداد دارم فرستادم...خیلی خوشحالم از این بابت، خیالم راحت شد.

 

شب واسه خواب خونه مامانینا موندیم و تا صبح با خواهرا گفتیم و خندیدیم...به قولِ بابا چند بار تذکرِ آئین نامه ای گرفتیم ولی خب مگه چقدر پیش میاد هممون پیش هم باشیم؟از فرصت ها باید خوب استفاده کرد^...^

 

 

پ.ن1:اینها همگی توصیفات و نظر من درباره ی یک روز در 20 سال آینده ست:)

پ.ن2:ان شاءالله اتفاقات خیلی قشنگ و خارق العاده ای هم با ظهور امام زمان (عج) اتفاق بیفته که من در ذهن کوچکم نتونستم تصور کنم:)

و اینکه:ممنون از غریبه آشنا بابت دعوت:)

و اینکه:دعوت میکنم ازپاییز و زلال و چارلی (نمیدونم دعوت شدین یا نه) و نورا (شما هم نمیدونم دعوت شدین یا نه) و فاطمه جان و هر کس که در این چالش شرکت نکرده :)

 

آرزو هاتون تا قبل از20 سال آینده به کرسی بنشینن...

 

یاعلی...

 

۵ ۰
خاطراتی از جنس منـ !
دانش آموزیـ
که "پرتو" میشناسیدشـ :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان