سلام...
صبح آبجی دومی مجبور بود که زود بیدار شه چون کلاساش شروع شد...!
درسته که به شوخی بهشون پز میدم که مدرسه م امروز نبود ولی از ته دلم خوشحالم که قراره فردا برم مدرسه:)))))
خعلی دوست داشتنیه که با اون همه خواب آلودگی زود بیدار میشی وانگار روزت یه برکت خاصی میگیره و کاراتو میرسی انجام بدی:)))
بین خودمون بمونه ولی شاید هم جَو گرفتم...!
البته به یه چیز هم دقت کردم:اینکه آدم اگه درس خوندن وکلا درس رو دوست داشته باشه،انگیزه ی بیشتری واسه مدرسه رفتن داره...
با پاییز رفتیم کتابخونه ی نزدیک خونمون...
خعععلیییی کتابخونمون باحاله...خیلی کتاب داره...
یعنی تابه حال که نزدیک پنج ساله اینجا عضویم،سه یا چهار بار شده که کتاب های مورد نظر مارو نداشته باشه...! :))
ولمن وپاییز ماشاءالله کتاب خونیم وتقریبا کتابای این کتابخونه هم اسمون تکراری شده...
البته که هر دفعه که میریم کللی کتاب جدید میگیریم و بعضی وقت ها هم از تعداد مجاز بیشتر میگیریم ولی وقتی داریم بین قفسه ها میگردیم،تعداد کتابهایی که خوندیم زیاده:)))
چند تا کتاب گرفتیم و کارت من رو هم تمدید کردیم واومدیم خونه...
اگه خوندم کتاب هارو و مناسب برای معرفی بود توی یکی از پست ها معرفیش میکنم وعکسش رو می ذارم:)
کیف فردام رو هم آماده کردم:)
کلا یه کلاسور،جامدادی و دفترچه...!
همین:)
به پاییز میگم من دیگه شدم سوم راهنمایی!
و وی به شدت میگه:چطوری هشتم ابتدایی؟ :)))))))))
پاییزتون پر از اتفاق های خووب...
یاحسین...